Chapter 29

13.2K 1.3K 544
                                    

تمام یک هفته‌ی گذشته -دقیقا از روز بعدِ شام رمانتیکشون- به جر و بحث راجب این گذشت که جونگکوک معتقد بود خوب شده و باید کلاس هاش رو شروع کنه ولی تهیونگ مخالفت میکرد . ولی خب شما دوست پسر یه توله خرگوش با چشمای کهکشانی نیستین تا بفهمین چقدر سخته تا توی اون کهکشان سیاه نگاه کنین و حرفی بر خلاف میل صاحبش بزنین ... در نتیجه بعد از یک هفته این جونگکوک بود که داشت آماده میشد تا همراه با تهیونگ به شرکت بره و همونجا توی کلاس های خصوصیش با استادهایی که قرار بود اون رو به درس های جاموندش برسونن شرکت کنه

-خوب گوش کن آقا پسر ... به محض اینکه حس کنم کوچکترین دردی داری برت میگردونم خونه و دیگه نمیزارم یک قدم بدون اجازه‌ی من برداری ... مفهوم بود ؟

تهیونگ با جدیت و درحالی که انگشت اشارش رو تهدید آمیز تکون میداد خیره به جونگکوکی که توی ماشین نشسته و حالا تو پارکینگ شرکت میخواست پیاده بشه گفت و پسر کوچیکتر تند تند سرش رو بالا پایین کرد

هر دو پسر از ماشین پیاده شدن و با آسانسور مخصوصه مدیریت به طبقه‌ی پنجم که فقط برای تهیونگ ، بوآه و یونگی بود رفتن . منشی که هفته ها بود اون دو پسر رو ندیده و خبر بیماریشون به گوشش رسیده بود با خوشحالی بلند شد و بهشون احترام گذاشت

€خوش اومدین ... حالتون چطوره ؟

تهیونگ فقط با جدیت به دختر جوون خیره شد و چیزی نگفت اما جونگکوک لبخند مهربونی بهش زد و جواب داد

+ممنونم لیا ... هردومون خوبیم

€شنیدم که بعد از برگشت از مسافرت مریض شدین ... واقعا خوشحالم که میبینم الان حالتون خوبه

منشی جوان با خوشروییه ذاتیش گفت و جونگکوک ازش تشکر کرد و پشت سر تهیونگی که خیلی توجهی به مکالمه نداشت وارد اتاق شد

+وایی کاناپه‌ی خوشگلم ... دلم برات تنگ شده بوود

جونگکوک به محض دیدن کاناپه‌ی تک نفره‌ای که جلوی میز تهیونگ و جای همیشگیه خودش بود گفت و با خوشحالی به سمتش دویید و روش نشست

-راجب دوییدن بهت چه هشداری داده بودم ؟

پسر بزرگتر درحالی که به سمت صندلی خودش میرفت با لحنِ هشدار دهنده‌ای گفت و باعث شد لبخند رو لب جونگکوک خشک بشه و هوف کلافه‌ای بکشه

+خرگوش بازی ممنوع !

با لحنی که کلافگی ازش میبارید گفت و تهیونگ بعد از اینکه روی صندلیش نشست سرش رو بالا پایین کرد

-خوبه که یادته

جونگکوک چشماشو توی کاسه چرخوند و بلند شد تا لپتاپش رو از دست تهیونگ که از ماشین تا اتاق براش حمل کرده بود بگیره . دوست پسره غلابیش طی این مدتِ اخیر اول از درجه‌ی رئیس به دوست پسرِ واقعی و حالا به بیبی سیترش¹ ارتقا پیدا کرده بود !

My Boyfriend Is My Bodyguard 💵Where stories live. Discover now