توی اتاق لباسش مشغول بستن موهاش بود که در باز شد و تهیونگ همونطور که به چشمای درشت جونگکوک از توی آینه نگاه میکرد بهش نزدیک شد . جونگکوک بعد از سفت کردن کشش و مطعن شدن از اینکه همه موهاشو جمع کرده برگشت سمت پسر بزرگتر و با حالت سوالی بهش خیره شد
+چیزی شده ؟
تهیونگ بی حرف دستشو سمت چونه جونگکوک برد و با بالا بردن سرش به زیر گردنش که هنوزم کمی قرمز بود خیره شد و درست مثل شب گذشته کمی با انگشت شستش روی رد قرمز رو نوازش کرد
-درد میکنه ؟
جونگکوک که باز هم درگیر این شده بود که چرا گردنش به لمس تهیونگ واکنش نشون نمیده و باعث نمیشه قلقلکش بگیره بی حرف سرشو به دو طرف تکون داد
-خوبه
آروم گردن پسر کوچیکتر رو ول کرد و وقتی جونگکوک سرش رو پایین برد دوباره به چشمای هم خیره شدن
-وگا نباید چیزی از واقعیت بفهمه
بعد از چند ثانیه تهیونگ با جدیت گفت و جونگکوک سرشو بالا پایین کرد
+میدونم ... فقط من ، تو ، یونگی شی ، بوآه شی ، جیمین و جونگین باید بدونیم ... درسته ؟
تهیونگ بی حرف سرشو بالا پایین کرد
+من امروزم باهات بیام شرکت ؟
یه تای ابروی تهیونگ بالا پرید
-چرا باید بیای ؟
جونگکوک شونه بالا انداخت و با فاصله گرفتن از تهیونگ به سمت دورس هاش رفت و یه دورس لیمویی رو جایگزین تیشرت خونگی تو تنش کرد و همزمان به حرف اومد
+به هر حال اینجوری بیشتر باهم دیده میشیم و از طرفیم من بهتر میتونم مواظبت باشم
-تو باید از امروز تمریناتتو شروع کنی !
تهیونگ همونطور که تمام مدت داشت با دقت به بالا تنه برهنه جونگکوک و بعد هم پایین تنه برهنش نگاه میکرد اعلام کرد و پسر کوچیکتر با تکمیل شدن فرایند لباس عوض کردنش برگشت سمتش
+پس من چجوری پیشت باشم ؟
تهیونگ دم عمیقی گرفت و سعی کرد برای اینکه مجبوره یه جواب طولانی برای این سوال بده قاطی نکنه . چرا مردم بجای نوشتن و یا تایپ کردنه حرفاشون ، حنجره هاشون رو برای حرف زدن خسته میکردن ؟
-تا زمانی که من مطمعن بشم کاملا آماده شدی و میتونی ازم محافظت کنی به اسم 'میخوام بیشتر با دوست پسرم وقت بگذرونم' بیشتر تو خونه کار میکنم ... بعد از اونم دیگه به طور کامل فعالیت هاتو توی باشگاه قطع میکنی و مثل یه دوست پسر کَنه که ثانیهای از دوست پسرش جدا نمیشه میچسبی بهم و هرجا برم باهام میای ... سوالی هست ؟
جونگکوک که خیلی با قسمت 'دوست پسر کنه' کنار نیومده بود با چهرهای که داد میزد از بازی کردن نقش یه آدم 'کَنه' بدش میاد سرشو به دوطرف تکون داد و بعد یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه ابروهاش بالا پرید
YOU ARE READING
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfiction💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...