سر رفتنه حوصله از بیکاری ! برای کسی که تمام عمرش تو تکاپو بوده و حتی یک دقیقه وقت آزاد نداشته واژه ناآشنایی به حساب میومد و پسر پایین شهری مطمعن بود تا اون لحظه یکبار هم تجربش نکرده ... البته فقط تا اون لحظه !
صبح جوری که انگار شب گذشته تبدیل به یه پسر بچه تخس نشده و برای بوسیدن تهیونگ روش خیمه نزده ، خیلی عادی صبحانه خوردن و بعد از آماده شدن به همراه تهیونگ و بوآه به شرکت رفته بود
سه ساعت گذشته که روی مبل تک نفرهی جلوی میز تهیونگ نشسته بود مضخرف ترین سه ساعت عمرش به شمار میرفت چون جونگکوک به معنی واقعی کلمه حوصلش سر رفته بود . با گوشیش ور رفته و زیر و بمشو چک کرده و هرچیزی که بلد نبود رو یاد گرفت ، تمام اتاق بزرگ تهیونگ رو وجب کرد و حتی وقتی پسر بزرگتر که مشغول کار کردن بود بهش گفت "انقدر دور من نچرخ توله خرگوش" هم متوقف نشد و حالا حتی اسم تمام پوشه های تو اتاق تهیونگ رو میدونست ، سه لیوان شیرموز خورد ، با جیمین که چند طبقه پایین تر توی کافه بود چت کرد ، با جونگین هم چت کرد و لعنت! هنوز کلی تا برگشتشون به خونه مونده بود و فاک ! تو خونه هم کاری برای انجام دادن نداشت !
با شنیدن نوتیف گوشیش با خوشحالی اونو برداشت و با فکر اینکه جیمین یا جونگین بهش پیام دادن اون رو باز کرد ولی پیامی که شخص ناشناس براش نوشته بود باعث شد تمام بدنش یخ کنه
[امیدوارم عشقتو برای آخرین بار بغل کرده باشی]
این جمله لعنتی چه معنیای میداد ؟ اول ذهنش رفت سمت طلبکاراش و بعد یادش افتاد اون دیگه اصلا طلبکار نداره ! و بعد یهو به یاد اورد که منظور از عشقش تهیونگه و اونی که پیام داده هم احتمالا همون شخصیه که تهیونگ رو تهدید میکنه
دور و اطرافشو با ترس چک کرد و خیره شد به پنجرهی سر تا سریای که دقیقا پشت تهیونگ قرار داشت . با استرس نگاهشو بین ساختمان های رو به رویی چرخوند ولی کسی رو روی پشتبام هاشون ندید . تا خواست تهیونگ رو از پیام مطلع کنه و از اتاق ببرتش بیرون تا یهو یکی از یه جایی بهش شلیک نکنه چشمش به قهوهی توی دست پسر بزرگتر افتاد که یکی از کارکنای کافه چند دقیقه پیش براش برده بود و از جاش پرید
+نخور !
داد بلندش باعث شد تهیونگ که غرق کارش بود با ترس تو جاش بپره و شانس اورد که با وجود تکون تهدید آمیزی که فنجون پر از قهوش خورد چیزی روی کاغذهای زیر دستش نریخت . با چشمای گرد شده به پسری که با استرس جلوی میزش ایستاده بود خیره شد
-چرا داد میزنی ؟
جونگکوک بعد از دور زدن میز بزرگ کنار تهیونگ ایستاد و فنجونشو از دستش گرفت و اونو روی میز برگردوند و گوشی خودشو مقابل پسر بزرگتر گرفت تا پیام رو بخونه و همزمان با گرفتن بازوش به حرف اومد
ESTÁS LEYENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...