توی اتاقش در حال راه رفتن بود و هر چند ثانیه با نگرانی به موهاش چنگ میزد که در باز و کیونگسو وارد شد و رو به روش ایستاد
▪︎خوبی ؟
جونگین نفس عمیقی کشید و سرشو به دوطرف تکون داد
#انتظار داره نابودم میکنه
صدای شکستش قلب کیونگ رو فشرده کرد . اون عادت داشت همیشه جونگین رو با حجم زیادی از لبخند و سرزندگی ببینه و این چشمای قرمز و بیحالیش برای پسر کوچیکتر ناراحت کننده بود
▪︎جیمین هیونگمم خوب نیست ... از بس گریه کرده دیگه نمیتونه خوب نفس بکشه
#تنهاس ؟
▪︎نه اون خانومه که باهاتون اومده بود و مامانم پیششن
جونگین با حالت تفهیم سرشو بالا پایین کرد و لبه تختش نشست
#توام برو پیشش ... تنهاش نزارین و بهش امیدواری بدین ... من برای گفتن جمله های مثبت زیادی از هم پاشیدم
جونگین از ترس جیمین نسبت به از دست دادن آدمای مهم زندگیش خبر داشت . پسر مو طلایی بخاطر کتک هایی که مادرش ، خودش و برادرش از پدرش خورده بودن و چند باری که تا مرز از دست دادن مادرش زیر دست اون مرد رفته بود ترس شدیدی نسبت به این موضوع پیدا کرده و همیشه با کوچکترین اتفاق بدی که برای اطرافیانش میوفتاد واکنش های افراطی نشون میداد
▪︎من از تو خوشم نمیاد ! یعنی نه اینکه از تو خوشم نمیادا ... من کلا از آدما خوشم نمیاد مگر اینکه خلافش ثابت بشه !
کیونگ خیلی بی ربط به حرف جونگین گفت و باعث شد پسر بزرگتر با گیجی سرشو بلند کنه و بهش خیره بشه
▪︎ولی تو آدم خوبی هستی ... همیشه به همه اطرافیانت اهمیت میدی ... حتی منی که همش باهات بدرفتاری میکنمو دوست داری و بهم کمک میکنی
#من حالم خوب نیست تو چرا هزیون میگی ؟
جونگین با گیجی پرسید و باعث شد کیونگ اخم کنه و بهش بتوپه
▪︎خفه شو بزار حرفمو بزنم !
جونگین دیگه چیزی نگفت و منتظر ادامه حرف پسر کوچیکتر شد
▪︎من میدونم که آدما تو شرایط سخت احتیاج به یکی دارن که بغلشون کنه تا آروم شن ... یعنی چون خودمم یه چندباری تجربش کردم میگم ... الانم تو کسیو نداری که بغلت کنه
#این همه مقدمه چینی کردی که بگی بغلم میکنی تا آروم شم ؟
جونگین با لبخند محوی خیره به پسری که مشخص بود سختشه حرف بزنه وسط حرفش پرید و کیونگ همزمان با پوفی که کشید سرشو بالا پایین کرد . با دو قدم بلند خودشو به جلوی تخت جونگین رسوند و تو اون فاصله نزدیک تونست برق اشک رو تو چشماش ببینه . انگار سد اشک های پسر برنزه برای اینکه بشکنه فقط به دو جمله احتیاج داشت
ESTÁS LEYENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...