آرایشگر موفق شد حدودا یک ساعتی جونگکوک رو سرگرم کنه چون بعد از مرتب کردن موهای بلندش ، اون کلی راه های مراقبت از موهاش رو بهش یاد داد و جونگکوک با این که میدونست عمرا اگه حوصله کنه و یکی از اون کارهارو انجام بده صرفا برای گذروندن وقت با دقت به حرفاش گوش داد . بعد از اینکه یه دوش کوتاه و ده دقیقه ای بعد از رفتن مرد سی و خورده ای ساله ای که موهای بلند و نامرتبش رو تبدیل به موهای بلند مرتب و زیبا کرد با هیجان به سمت اتاق کار تهیونگ رفت و در زد
-بیا
+لعنت به صدای با جذبت کیم تهیونگ
قبل از وارد شدن به اتاق زیر لب گفت و بعد درحالی که نمیتونست جلوی لبخند ذوق زدشو بگیره جلوی میز تهیونگ ایستاد
+کار آرایشگر تموم شد
تهیونگ که انگار داشت با لپ تاپش کار میکرد تکیشو داد به صندلیش و چند ثانیه ای به موهای جونگکوک که هنوزم خیس بودن خیره شد
-چرا خشکشون نکردی ؟
جونگکوک بی حرف حوله کوچیکی که دور گردنش بود رو روی موهاش انداخت و با کمی تکون دادنش به منظور "خشک کردن" دوباره به تهیونگی که حالا یه تای ابروشو بالا انداخته بود خیره شد
-الان مثلا خشک شد ؟
جونگکوک با خنده سرشو بالا پایین کرد
+مثلا ... بیا دیگه !
-خوابت نمیاد ؟
جونگکوک درحالی که پوکر شده بود دست به سینه شد
+کل روز خواب بودم ! مطمعنم تا دو روز دیگه خوابم نمیگیره !
تهیونگ تکخندی کرد و از جاش پاشد
-برو طبقه پایین ... یه سالن سینما اونجاعه ... لباسامو عوض میکنم و میام
جونگکوک باشه ای گفت و پشت سر تهیونگ به طرف پله ها حرکت کرد و پسر بزرگتر به سمت بالا و خودشم به سمت پایین حرکت کرد . طبقه پایین یکم جای عجیب ولی فوق باحالی بود . جایی که جونگکوک مطمعن بود قراره زمان زیادی رو توش سپری کنه . بخش زیادیش پر از وسایل ورزشی و استخر بود و یه بخشیش هم با دو در خیلی بزرگ پوشونده شده بود که جونگکوک حدس میزد همون سالنی باشه که تهیونگ ازش حرف میزد . با باز کردن در بزرگ که روکش مخملی طوسی روش بود تونست جایی رو ببینه که بینهایت شبیه سینما بود . ویدیو پروژکتور به سقف وصل بود و پرده نمایش بزرگی هم روی یکی از دیوارا قرار داشت و رو به روش چندتا صندلی طوسی به صورت پشت سر هم قرار داشتن .
درسته که جونگکوک هیچوقت تو زندگیش یک فیلم رو به صورت کامل ندیده بود ولی وقتی دبیرستان میرفت یه مدت کوتاهی مسئول فروش بلیط یک سینما بود و فضای داخل سینمارو خیلی خوب میشناخت
+این دیگه خیلی باحاله !
همونطور که با چشمای گرد شده و دهن باز اطرافشو نگاه میکرد گفت و چند ثانیه بعد تهیونگ با لباس های خونگی وارد سالن بزرگ شد و قبل از اینکه شروع به انتخاب فیلم کنه به سمت دستگاه پاپکرن ساز رفت و روشنش کرد تا پاپکرن بسازه و بعد برگشت سمت جونگکوکی که وسط سالن ایستاده بود
YOU ARE READING
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfiction💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...