صبح زود از رم به فلورانس رفته بودن و بعد از اینه اتاقشون به طور کامل هم توسط بادیگارد و هم توسط خود تهیونگ بررسی شده بود حالا جونگکوک روی تخت بزرگ و نرم وسط اتاق غرق در خواب و تهیونگ هم مشغول کار با لپتاپش بود اما با بلند کردن سرش برای اینکه گردنش رو ماساژ بده چشمش به پسر خوابیده روی تخت افتاد و افکارش به سمت دیگهای پرواز کردن . یاد نامهی دیروزی افتاد . نامه به دست یونگی رسیده و با بررسی هایی که روش انجام شده بود مشخص شد خون روی کاغذ و نامه مطعلق به یک موشه . سه کلمهی نوشته شده توی نامه واقعا گیج کننده بود . از کلمه خون ترسید ، با کلمه عرق گیج و بخاطر کلمه اشک نگران شد . ولی چیزی که خیلی بیشتر از نامه ترسوندش غیب شدن ناگهانی جونگکوک بود
توی اون مغازهی لوازم تحریری دنبال یه خودنویس برای جونگکوک میگشت و بعد از خریدنش وقتی از اونجا خارج شد کسی که باید تو جایی که باید نایستاده بود . اولش نگران نشد و فکر کرد شاید چیزی یه جایی توجهشو جلب کرده و برای همین دیگه جلوی مغازه نایستاده ولی وقتی تنها بادیگاردی که همراهشون بود تماسی از بقیه بادیگاردهایی که از دور کنترلشون میکردن دریافت کرد و به تهیونگ گفت که یکی جونگکوک رو به سمتی کشونده که هیچکس نتونسته ببینه کجا رفتن ضربان قلبش سر به فلک کشید . به بادیگاردش گفت به بقیه خبر بده تا تمام کوچه های اطراف رو بگردن و خودشم خواست مشغول گشتن بشه که چشمش به پسر درحال دوییدن افتاد
اون لحظه به وضوح آروم شدن قلبش رو حس کرد و نفسی که مدت زیادی تو گلوش گیر کرده بود با آسودگی از دهنش خارج شد . حسه بده گم شدن چند دقیقهای جونگکوک باعث شد اونقدری که باید بخاطر اون نامه نگران نشه . کلافه شده بود اما فقط بخاطر اینکه یکی هست که دور و اطرافشون میچرخه و هروقت بخواد میتونه دست توله خرگوشش رو بکشه ببره یه جایی که تهیونگ هیچ ایدهای نداره کجاست . هیچوقت تو عمرش انقدر احساس ناتوانی نکرده بود و این میترسوندش
با تکون خوردن شونش ترسیده تو جاش پرید و به پسری که کنارش ایستاده بود خیره شد
+بازم غرق شدی که
صدای جونگکوک دورگه و خش دار بود و چشمای پف کرده و خمارش خبر از تازه بیدار شدنش میداد . لبخند محوی بهش زد و نفس عمیقی کشید
-فکرم رفت سمت نامهی دیروزی
جونگکوک دستی که روی شونه تهیونگ گذاشته بود تا بتونه اونو از افکارش خارج کنه بالا برد و مشغول نوازش کردن موهای کوتاه و خوش حالت قهوهایش شد تا بتونه اون تارهای لختی که توی صورتش ریختن رو کنار بزنه و بعد از چند دقیقه دوباره سکوت اتاق رو شکست
+تهیونگ تو مطمعنی نقشهی فعلیت جواب میده ؟
-منظورت چیه ؟
جونگکوک با رها کردن موهای پسر بزرگتر صندلیای که کنار صندلی اون ، دور اون میز گرد چوبی بود رو سمت خودش کشید و نزدیک تهیونگ نشست
ESTÁS LEYENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...