کاشکی آدما میفهمیدن وقتی یکی ازشون به عنوان بالش استفاده میکنه وسط خوابش بلند نشن برن ! جیمینی که بخاطر غیب شدن ناگهانی بالشش یعنی یونگی بدخواب شده و حالا با صورتی که مشخص بود تازه بیدار شده روی تخت نشسته و اخم کرده بود با خودش فکر کرد و بعد بلند شد تا بره بالش عزیزش رو پیدا کنه و برگردونه تو تخت
کل خونه رو گشت و وقتی دیگه از پیدا کردن پسر گربه مانند ناامید شد اون رو توی بالکن دید . به سمتش رفت و چند ثانیه محو حالت جذابش شد . یونگی با اون تیشرت و شلوار خونگی مشکی و موهایی که کمی بلند شده و تو نسیم ملایم نیمه شب تکون میخوردن به نرده های بالکن تکیه داده و مشغول سیگار کشیدن بود
=نمیدونستم سیگار میکشی
آروم گفت و دقیقا کنار پسر بزرگتر ایستاد و با تکیه دادن پهلوش به نرده به نیمرخ دوست پسرش خیره شد
*همیشه نمیکشم ... برای همین ندیدی
یونگی بدون برگشتن سمتش گفت و پک دیگهای به سیگارش زد
=الان چرا داری میکشی ؟ اونم ساعت ۳ نصف شب !
یونگی دود سیگار رو از دهنش خارج کرد و باز هم بدون برگشتن سمت جیمین جوابش رو داد
*اعصابم خورده
جیمین چند ثانیه به چهرهی کلافه یونگی خیره شد . حدس زده بود که حالش خوب نیست . ولی باید چیکار میکرد تا خوبش کنه ؟
=در حالت عادی قهر میکردم و تا چند روز برات قیافه میگرفتم که چرا برای آروم کردن خودت بجای من اومدی سراغ این آشغالا ولی خب الان مشخصه اصلا خوب نیستی و برای همین اعتراض نمیکنم ... ولی مطمعن باش بعدا حالتو میگیرم !
یونگی بیصدا خندید و بلاخره با چرخوندن سرش به پسر کوچیکتر که با موهای تماما مشکی یه جور بی رحمانهای جذاب شده بود خیره شد
*چرا بیدار شدی ؟
=چون جنابعالی زحمت کشیدین و جای خوابمو تغییر دادین !
یونگی با گیجی اخم کرد و درحالی که هنوزم ساعد دو دستش روی نرده ها بودن و این باعث میشد به سمت پایین خم شده باشه پک دیگهای به سیگارش زد و با فرستادن دودش سمت جیمین سرش رو سوالی تکون داد
*من که جا به جات نکردم
=من کل شب باید فقط تو یه حالت بخوابم ... به محض اینکه مدل خوابیدنم عوض بشه بیدار میشم و چون داشتم از سینهی تو به عنوان بالش استفاده میکردم و تو منو از روی سینت برداشتی بیدار شدم
یونگی با ابروهای بالا رفته سرش رو به حالت تفهیم تکون داد
*نمیدونستم ... از این به بعد دقت میکنم
=چرا اعصابت خورده ؟
یونگی نفسشو آه مانند از دهنش خارج کرد و با چرخوندن سرش و خیره شدن به خیابونی که از طبقه پانزدهم خیلی دور دیده میشد پک دیگهای به سیگارش زد و حواب داد
VOCÊ ESTÁ LENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...