Chapter 35

11.5K 1.3K 435
                                    

کاشکی آدما میفهمیدن وقتی یکی ازشون به عنوان بالش استفاده میکنه وسط خوابش بلند نشن برن ! جیمینی که بخاطر غیب شدن ناگهانی بالشش یعنی یونگی بدخواب شده و حالا با صورتی که مشخص بود تازه بیدار شده روی تخت نشسته و اخم کرده بود با خودش فکر کرد و بعد بلند شد تا بره بالش عزیزش رو پیدا کنه و برگردونه تو تخت

کل خونه رو گشت و وقتی دیگه از پیدا کردن پسر گربه مانند ناامید شد اون رو توی بالکن دید . به سمتش رفت و چند ثانیه محو حالت جذابش شد . یونگی با اون تیشرت و شلوار خونگی مشکی و موهایی که کمی بلند شده و تو نسیم ملایم نیمه شب تکون میخوردن به نرده های بالکن تکیه داده و مشغول سیگار کشیدن بود

=نمیدونستم سیگار میکشی

آروم گفت و دقیقا کنار پسر بزرگتر ایستاد و با تکیه دادن پهلوش به نرده به نیمرخ دوست پسرش خیره شد

*همیشه نمیکشم ... برای همین ندیدی

یونگی بدون برگشتن سمتش گفت و پک دیگه‌ای به سیگارش زد

=الان چرا داری میکشی ؟ اونم ساعت ۳ نصف شب !

یونگی دود سیگار رو از دهنش خارج کرد و باز هم بدون برگشتن سمت جیمین جوابش رو داد

*اعصابم خورده

جیمین چند ثانیه به چهره‌ی کلافه یونگی خیره شد . حدس زده بود که حالش خوب نیست . ولی باید چیکار میکرد تا خوبش کنه ؟

=در حالت عادی قهر میکردم و تا چند روز برات قیافه میگرفتم که چرا برای آروم کردن خودت بجای من اومدی سراغ این آشغالا ولی خب الان مشخصه اصلا خوب نیستی و برای همین اعتراض نمیکنم ... ولی مطمعن باش بعدا حالتو میگیرم !

یونگی بیصدا خندید و بلاخره با چرخوندن سرش به پسر کوچیکتر که با موهای تماما مشکی یه جور بی رحمانه‌ای جذاب شده بود خیره شد

*چرا بیدار شدی ؟

=چون جنابعالی زحمت کشیدین و جای خوابمو تغییر دادین !

یونگی با گیجی اخم کرد و درحالی که هنوزم ساعد دو دستش روی نرده ها بودن و این باعث میشد به سمت پایین خم شده باشه پک دیگه‌ای به سیگارش زد و با فرستادن دودش سمت جیمین سرش رو سوالی تکون داد

*من که جا به جات نکردم

=من کل شب باید فقط تو یه حالت بخوابم ... به محض اینکه مدل خوابیدنم عوض بشه بیدار میشم و چون داشتم از سینه‌ی تو به عنوان بالش استفاده میکردم و تو منو از روی سینت برداشتی بیدار شدم

یونگی با ابروهای بالا رفته سرش رو به حالت تفهیم تکون داد

*نمیدونستم ... از این به بعد دقت میکنم

=چرا اعصابت خورده ؟

یونگی نفسشو آه مانند از دهنش خارج کرد و با چرخوندن سرش و خیره شدن به خیابونی که از طبقه پانزدهم خیلی دور دیده میشد پک دیگه‌ای به سیگارش زد و حواب داد

My Boyfriend Is My Bodyguard 💵Onde histórias criam vida. Descubra agora