Chapter 30

17.7K 1.6K 1.1K
                                    

با قدم های بلند وارد انبار شد . این دومین بار توی کمتر از یک ماه بود که به اون انبار میرفت . از دفعه اول به چیز خاصی نرسید اما امیدوار بود این دفعه حقایق مهمی رو متوجه بشه . دوتا بادیگارد بزرگ جثه دو طرف صندلی‌ای که یک مرد چهل و خرده‌ای ساله بهش بسته شده ایستاده بودن . یونگی هم شونه به شونش راه میرفت و وقتی به نزدیکی مرد رسیدن اون با لحنی ترسیده به حرف اومد

<آقای کیم چرا منو اوردین اینجا ؟ جریان چیه ؟ من چیکار کردم آخه ؟

تهیونگ بی حرف و با چهره‌ای که هرکسی رو میترسوند دستاشو توی جیبای شلوار پارچه‌ایش کرد و به مرد خیره موند

*کار خیلی بدی کردی آقای چویی ... خیلی بد !

یونگی با لحنی ترسناک زمزمه کرد و باعث شد ترسی که توی چهره‌ی مرد بود بیشتر بشه و با نگاهی ترسیده برگرده سمت یونگی که سمت چپ تهیونگ ایستاده بود

<من که کاری نکردم ... من یه نظافتچیه سادم ... نکنه اشتباهی موقع نظافت خطایی ازم سر زده ؟

*آقای چویی آقای چویی ... یکم خونسرد باشین ... چرا انقدر ترسیدین ؟ ما که آدمای خطرناکی نیستیم ، هستیم ؟

یونگی با همون لحن قبلی به اضافه‌ی یک نیشخند پرسید و بعد کمی سرش رو به مرد نزدیک کرد

*نکنه چیزی از ما میدونین که باعث ترستون شده ؟

مرد تند تند سرش رو به دو طرف تکون داد

<من چیزی نمیدونم ... آخه چی باید بدونم ؟ شما ساعت هاس منو به این صندلی بستین ... من فقط ترسیدم ... چی باید بدونم آخه ؟

یونگی با حالت تفهیم سرش رو بالا پایین کرد و صاف ایستاد

*منطقیه ... خب آدم وقتی ندونه جرمش چیه بیشتر میترسه ... حق با شماس ... پس من کاملا توجیحتون میکنم که چرا الان اینجایین

عقبگرد کرد و همونطور که به سمت جایی راه میرفت ادامه داد

*فقط قبلش ... رئیس این اواخر مریضیه سختی گرفته بودن و ممکنه با سرپا ایستادن خسته بشن ... اجازه بدین اول راحتیه ایشونو فراهم کنم

صندلی‌ای که گوشه‌ای از انبار قرار داشت رو برداشت و با آرامش رو اعصابی -صرفا برای بیشتر ترسوندن اون مرد- سمت تهیونگ رفت و صندلی رو پشتش روی زمین گذاشت

*بفرمایین آقای کیم

تهیونگ که از ثانیه‌ی اول یک کلمه هم حرف نزده و فقط جوری که اون مرد حتی جرعت نکنه تو چشماش نگاه کنه بهش خیره شده بود با دراوردن دستاش از تو جیبای شلوارش روی صندلی نشست ، یک پاش رو روی اون یکی انداخت و دست به سینه شد

*خب حالا بریم سر اصل مطلب

یونگی با صدایی بلند و رسا به همراه نیشخندی ترسناک گفت و دقیقه کنار تهیونگ ایستاد

My Boyfriend Is My Bodyguard 💵Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora