آروم در اتاق رو باز کرد و با دیدن اینکه تهیونگ خوابیده با بی صداترین حالت ممکن به سمت اتاق لباسش رفت و بعد از یه دوش سریع برای اینکه بدنش بوی بیمارستان نده با پوشیدن لباساش و بدون خشک کردن موهای بلندش به سمت تخت رفت و روش دراز کشید . به محض اینکه سرش به بالش رسید تهیونگ از جا پرید و با یک دست گردنش رو محکم نگه داشت ، با یک دست چاقویی که از ناکجاآباد ظاهر شده بود رو روی غبغبش گذاشت و پاهاش رو هم دوطرف بدن جونگکوک قرارداد
جونگکوک انقدر از این واکنش شوکه شده بود که حتی نتونست برای نجات خودش کاری بکنه و فقط با چشمای گرد شده و کمی ترسیده به پسری که روی بدنش نشسته بود و رسما داشت خفش میکرد خیره شد
در واقع جونگکوک بخاطر چند سالی که مسابقه میداد سرعت عکس العمل نشون دادنش خیلی بالا بود و اتفاقا جونگین همیشه بهش میگفت که تو این زمینه خیلی خوب عمل میکنه ولی توی اون لحظه انقدر جا خورده بود که حتی یادش نمیومد که دستاش آزاده و میتونه با کمک اونا خودشو نجات بده
کمی طول کشید تا توی تاریکی مطلق اتاق چشمای تهیونگ به تاریکی عادت کنه و بتونه چشمای درشت و سیاه جونگکوک رو تشخیص بده . با فهمیدن اینکه کسی که داره به قصد خفه کردنش گردنشو فشار میده توله خرگوش خودشه فورا دستشو از گردنش جدا کرد و با عقب بردن چاقویی که به گلوش فشار میاورد به پسر ترسیده اجازه نفس کشیدن داد
تهیونگ همچنان روی بالا تنه جونگکوک نشسته بود و به نفس های عمیق و پی در پی پسری که داشت خفش میکرد خیره شد
جونگکوک که هنوز تو بهت واکنش تهیونگ بود بعد از اینکه کمی نفس کشیدنش عادی شد با همون چمشمای گرد شده که میشد توش رگه های ترس رو دید به پسری که هنوز روی بدنش نشسته بود خیره شد
+ای..این چه کار.ی .. بود ؟ داشتی منو ...(چندبار سرفه کرد) میکشتی !
تهیونگ با انگشت شست و اشاره دست چپش کمی چشماشو فشار داد تا به خودش بیاد و بعد با بلند شدن از روی جونگکوک ، بعد از پرت کردن چاقو روی پاتختی ، چراغ خواب هایی که دو طرف تخت قرار داشتن رو با استفاده از ریموت روشن کرد . جونگکوک آروم سر جاش نشست و دستی روی قلبش که هنوز هم دیوانه وار میزد کشید
واکنش تهیونگ به دراز کشیدنش انقدر پسر کوچیکتر رو ترسونده بود که هنوز با وجود گذشت چند دقیقه تپش قلبش آروم نشده بود و بازدم هاش لرزش داشتن
-حالت خوبه ؟
تهیونگ که کنار تخت ایستاده بود آروم پرسید و پسر نشسته روی تخت درحالی که با چشم های بسته روی گردنش رو نوازش میکرد سرشو بالا پایین کرد
تهیونگ آروم دست جونگکوک رو از روی گردنش جدا کرد و با گرفتن چونش و بلند کردن سرش به گردنش که به طور واضحی قرمز شده بود خیره شد . دستش از چونه پسری که حالا داشت به چشماش نگاه میکرد پایین تر رفت و روی گردنش قرار گرفت و ثانیه بعد جونگکوک داشت به این فکر میکرد که چرا گردن حساسش که حتی خودش هم زیاد بهش دست نمیزنه تا قلقلکش نگیره به نوازش آروم انگشت شست تهیونگ واکنش نشون نمیده
ESTÁS LEYENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...