اینم از پایان بادیگارد...(^-^)
نمیدونم از کی منو میشناسین و تو چندتا فیک دیگه همراهم بودین و این حرفمو شنیدین یا نه برای همین دوباره میگم...
من نویسنده نیستم و از نویسندگی چیز زیادی نمیدونم ! من فقط چیزایی رو مینویسم که دلم میخواسته یه جایی بخونمشون ولی پیداشون نکردم...
برای همینم هر ایراد و نقضی که توی بادیگارد دیدین بزارین به پای بی تجربگیه من و ازش رد بشین ♡بادیگارد قرار بود یه زنگ تفریح کوچیک تو سه شنبه هاتون باشه ... داستانی که چند دقیقهای شمارو از دنیای واقعی خارج کنه و وارد دنیای خودش بکنه و بتونین از خوندنش لذت ببرین...
امیدوارم وظیفشو درست انجام داده باشه و تبدیل به داستانی شده باشه که همیشه با به خاطر اوردنش لبخند بزنین (^-^*)مرسی که من و فیکم رو تو این مدت همراهی کردین ، بهش عشق ورزیدین و ازش حمایت کردین ♥️
قول میدم با یه داستان دیگه و یه دنیای دیگه خیلی زود به یکی از روزهای هفتتون برگردم ولی برای فعلا...
از طرف تهیونگ و توله خرگوشش و تمام دوستاشون باهاتون خداحافظی میکنم 👋🏻♥️پن: لطفا توی نظرسنجی چنلم که مربوط به شروع فیک جدید هست شرکت کنین😊
مرسی که بادیگارد رو خوندین ، بوس ♡-♡
1401/02/19
ESTÁS LEYENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...