"یک هفته بعد"
بلاخره زمان برگشت رسیده بود . بعد از چند روزی که تو فلورانس گذروندن به ونیز رفتن و انقدر اون شهر زیبا بود که برعکس دو شهر قبلی که فقط از چند جا دیدن کردن ، همه جارو گشتن و درست مثل یک زوج واقعی کلی خاطرهی خوب ثبت کردن . بجز نامهی خونی و دوربینی که تو اولین اتاقشون توی رم پیدا شده بود دیگه هیچ خبری از اون آدما نشد و با اینکه هر دو پسر ته دلشون مدام نگران بودن ولی زمان خوبی رو کنار همدیگه سپری کردن
جونگکوک دیگه اون حس ترس و استرس رو به طور کامل از دست داده و با خیال راحت توی کلاساش شرکت میکرد و تو زمان هایی که اون کلاس داشت تهیونگ هم کنارش مینشست و کارای شرکت رو انجام میداد . ولی دیگه زمان برگشت رسیده و حالا هردو پسر توی هواپیمای شخصی تهیونگ نشسته و تو اوج آسمونا درحال رفتن به خونه بودن
رابطه عاطفیشون چطور پیش رفته بود ؟ خب افتضاح ! نه تهیونگ حسش رو به جونگکوک بروز میداد و نه جونگکوک به تهیونگ و فقط هرکدومشون روز به روز عاشقتر میشدن ! و هرچی میزان عشقشون به همدیگه بیشتر میشد نگرانیشون هم اوج میگرفت . تهیونگ همچنان معتقد بود منظور اون نامه این بوده که قراره یه بلایی سر جونگکوک بیاد و پسر کوچیکتر هم روی نظر خودش که برعکس این بود پافشاری میکرد و همین دلیلی بود که هرکدوم دائم نگران اون یکی باشن
○●●●●●●●●●●●○
درسته که پاییز داشت رو به اتمام میرفت و زمستون در راه بود ولی واقعا هوا اونقدریم سرد نبود که خدمتکارها تا این حد درجه رادیاتورهارو بالا برده بودن ! جونگکوک که به محض رسیدن به خونه همراه تهیونگ توی اتاق مشترکشون از خستگی غش کرده بود بخاطر گرمای زیاد از خواب پاشد و کلافه تو جاش نشست . کمی خودش رو با یقه لباس خونگیش باد زد و بعد برگشت سمت تهیونگ تا ببینه اون چرا واکنشی به گرما نشون نمیده اما با دیدن پسر خیس از عرق چشماش از تعجب گرد شد . دستشو با تعجب روی پیشونی و بعد سینهی تهیونگ گذاشت و به این نتیجه رسید خونه گرم نبوده ،تهیونگی که سرش رو روی سینش گذاشته بود از خودش آتیش ساتع میکرد !
با نگرانی تو جاش پرید و چون نمیدونست باید چیکار کنه به یونگی زنگ زد
*چطوری جونگکوک ؟ من و جیمین میخواستیم بیایم پیشتون ولی گفتیم شاید خسته باشین برای همین موکولش کردیم به فردا
یونگی با لحن بشاشی جواب جونگکوک رو داده بود اما وقتی لحن ترسیدهی پسر کوچیکتر رو شنید لبخند رو لبش خشک و با نگرانی از روی صندلی اتاق کارش تو شرکت بلند شد
+هیونگ تهیونگ داره تو تب میسوزه ... نمیدونم باید چیکار کنم
*باشه جونگکوک ... من تا چند دقیقهی دیگه با یه دکتر میام اونجا ... نترس باشه ؟ فقط اگه لباس گرم تنشه از تنش دربیار و منتظر من باش
YOU ARE READING
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfiction💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...