+کجا میری ؟
جونگکوک که تازه از خواب بیدار شده بود با دیدن تهیونگ که کت و شلوار پوشیده و کاملا آمادهی بیرون رفتن بود با صدای خش داری که نشون میداد تازه بیدار شده پرسید و توجه پسر بزرگتر بهش جلب شد . تهیونگ با لبخند بهش نزدیک شد و بعد از اینکه لبه تخت نشست به پسر دراز کشیده کمک کرد تا بشینه و قبل از حرف زدن پیشونیش رو طولانی بوسید
-کار دارم
+راجب صادق بودن چی گفتم ؟
پسر کوچیکتر با اخم پرسید و باعث شد تهیونگ به خنده بیوفته
-خب کار دارم !
+چه کاری ؟
تهیونگ در آخر تسلیمه چشمای کهکشانی و جدیه توله خرگوشش شد و قبل از جواب دادن نفس عمیقی کشید
-یادته اون روزی که دزدیده شده بودی یه پیام از طرف یونگی برات اومده بود ؟
با سوال تهیونگ اخم های جونگکوک توی هم رفتن . مگه میشد یادش بره ؟ ذهنش پر شده بود از تهیونگ و حتی وقتی به ماشین رسید هم متوجه نشد که شخص پشت فرمون یونگی نیست . با یادآوری لحظهای که خم شد و بعد با درد بدی تو پشت سرش بیهوش شد حس کرد سرش دوباره داره تیر میکشه
+یادمه
تهیونگ که اخم های تو هم رفتهی پسر کوچیکتر رو دید یکبار دیگه پیشونیش رو بوسید و با دست چپ لرزونش دست راستش رو نگه داشت تا بهش اطمینان بده که کنارشه
-گوشی یونگی اون زمان هک شده بود ... یه مدت طولانی گوشیش دست بخش آیتی شرکت بود و بلاخره موفق شدن هکرشو پیدا کنن و الان تو یکی از انبارهامونه
+داری میری پیش اون ؟
تهیونگ بی حرف سرشو بالا پایین کرد
+به نظرت فایدهایم داره ؟
-یونگی دیروز میگفت متخصصای آیتیمون میگن هکره تو شرکت یه همدست داشته
اخم های جونگکوک با گیجی توی هم رفتن
+چطور ؟
-هک گوشی در حدی که بشه پیام ارسال کرد به این آسونیا نیست ... باید حتما یه کدی رو تو خودِ گوشی فعال کنن و اون هکره تو شرکت ما نبوده
+ولی چجوری گوشی یونگی هیونگو برداشته ؟ اون که اینجا بود و بعدم که رفت شرکت حتما گوشیش کنار خودش بوده دیگه !
جونگکوک با گیجی پرسید و تهیونگ درحالی که با جدیت اخماش توی هم بود سرش رو به دو طف تکون داد
-اون زمانی که این پیام به تو ارسال شده یونگی تو جلسه بوده و اونم عادت داره وقتی میره جلسه گوشیشو با خودش نمیبره ... اون هکرم یا گوشی رو هک کرده تا رمزشو باز کنه و همدستش از همون گوشی پیامو ارسال کرده ... یا همدستش کدو فعال کرده و هکره خودش پیامو فرستاده
ESTÁS LEYENDO
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfic💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...