Chapter 33

11.2K 1.2K 332
                                    

آروم در رو باز کرد و با وارد شدن به اتاق اطرافش رو گشت تا تهیونگ رو پیدا کنه و با دیدنش توی تراس بهش نزدیک شد . تهیونگ با اون هودی و شلوار سفید که یه جور لعنت شده‌ای جذابش میکرد دستاشو روی نرده های تراس ستون کرده و با اخم وحشتناکی که بدن آدم رو از ترس میلرزوند به دریا خیره شده بود . آروم بهش نزدیک شد و از پشت دستاشو دورش حلقه کرد و با گذاشتن چونش روی شونه پسر بزرگتر متقابلا به دریا خیره شد

+حداقلش اینه که میتونم اون زنیکه رو با دلیل تیکه تیکه کنم و توام حق نداری بگی حسودی کرد !

آروم گفت و باعث شد تهیونگ با وجود ذهن درگیر و اعصاب داغونش به خنده بیوفته

-تو با هرکی هرکاری بکنی من پشتتم و هیچیم راجبش نمیگم

لبخند عمیقی ناخواسته روی لبهای جونگکوک شکل گرفت و فشار دستاش دور کمر تهیونگ رو بیشتر کرد

+الان چی میشه ؟

-الارارو میکشونم خونه‌ی خودمون و بعد همونجا از بین میبرمش

درحالی که صداش از خشم و نفرت میلرزید جواب داد و جونگکوک تونست لرزیدن قلبش از ترس رو حس کنه . صادقانه از افکاری که توی سر تهیونگ بودن میترسید و مطمعن بود قراره با آدمی رو به رو بشه که هیچ شباهتی به تهیونگ خودش نداره . ولی به هر حال قرارم نبود چیزی بگه چون تهیونگ هرکاری هم که میکرد و تبدیل به بدترین آدم دنیاهم که میشد بازم یه توله خرگوشی داشت که هیچجوره ولش نکنه و دوسش داشته باشه

+ما که دیگه خونه نداریم !

-خواهیم داشت ... یه خونه که به سلیقه تو انتخاب میشه

تهیونگ هنوزم عصبی و اخمو بود و احتمالا تو ذهنش درحال شکنجه کردن الارا بود ولی به هر حال حرفایی میزد که عجیب شیرین بودن و به دل پسر کوچیکتر مینشستن

-ولی قرار نیست اون زن پاشو تو خونه‌ی جدیدمون بزاره ... منظورم یکی از خونه هایی بود که الان دارم

+اینجا خیلی قشنگه

بعد دقایقی که توی سکوت گذروندن جونگکوک خیره به دریا گفت و تهیونگ با 'هوم' آرومی تاییدش کرد

-دریارو خیلی دوست دارم ... بهم آرامش میده

+من فقط یکبار دریارو از نزدیک دیدم ... اونم وقتی بود که رفتم بوسان و خالم من و مامانمو برد پیک نیک ... بجز اون همیشه از دور میدیدمش

-منم خیلی فرصت نمیکنم ببینمش ... ولی به هر حال دوسش دارم

+ولی منو بیشتر دوست داری !

با لحن لوسی گفت و بیشتر خودش رو به تهیونگ فشار داد و با لبخند به صدای خنده‌ی قشنگش گوش داد . تهیونگ با لبخند روی لبش و اخمی که دیگه نبود برگشت سمتش و با تکیه دادن به نرده دستاشو دور کمر جونگکوک پیچید

My Boyfriend Is My Bodyguard 💵Where stories live. Discover now