آروم در رو باز کرد و با وارد شدن به اتاق اطرافش رو گشت تا تهیونگ رو پیدا کنه و با دیدنش توی تراس بهش نزدیک شد . تهیونگ با اون هودی و شلوار سفید که یه جور لعنت شدهای جذابش میکرد دستاشو روی نرده های تراس ستون کرده و با اخم وحشتناکی که بدن آدم رو از ترس میلرزوند به دریا خیره شده بود . آروم بهش نزدیک شد و از پشت دستاشو دورش حلقه کرد و با گذاشتن چونش روی شونه پسر بزرگتر متقابلا به دریا خیره شد
+حداقلش اینه که میتونم اون زنیکه رو با دلیل تیکه تیکه کنم و توام حق نداری بگی حسودی کرد !
آروم گفت و باعث شد تهیونگ با وجود ذهن درگیر و اعصاب داغونش به خنده بیوفته
-تو با هرکی هرکاری بکنی من پشتتم و هیچیم راجبش نمیگم
لبخند عمیقی ناخواسته روی لبهای جونگکوک شکل گرفت و فشار دستاش دور کمر تهیونگ رو بیشتر کرد
+الان چی میشه ؟
-الارارو میکشونم خونهی خودمون و بعد همونجا از بین میبرمش
درحالی که صداش از خشم و نفرت میلرزید جواب داد و جونگکوک تونست لرزیدن قلبش از ترس رو حس کنه . صادقانه از افکاری که توی سر تهیونگ بودن میترسید و مطمعن بود قراره با آدمی رو به رو بشه که هیچ شباهتی به تهیونگ خودش نداره . ولی به هر حال قرارم نبود چیزی بگه چون تهیونگ هرکاری هم که میکرد و تبدیل به بدترین آدم دنیاهم که میشد بازم یه توله خرگوشی داشت که هیچجوره ولش نکنه و دوسش داشته باشه
+ما که دیگه خونه نداریم !
-خواهیم داشت ... یه خونه که به سلیقه تو انتخاب میشه
تهیونگ هنوزم عصبی و اخمو بود و احتمالا تو ذهنش درحال شکنجه کردن الارا بود ولی به هر حال حرفایی میزد که عجیب شیرین بودن و به دل پسر کوچیکتر مینشستن
-ولی قرار نیست اون زن پاشو تو خونهی جدیدمون بزاره ... منظورم یکی از خونه هایی بود که الان دارم
+اینجا خیلی قشنگه
بعد دقایقی که توی سکوت گذروندن جونگکوک خیره به دریا گفت و تهیونگ با 'هوم' آرومی تاییدش کرد
-دریارو خیلی دوست دارم ... بهم آرامش میده
+من فقط یکبار دریارو از نزدیک دیدم ... اونم وقتی بود که رفتم بوسان و خالم من و مامانمو برد پیک نیک ... بجز اون همیشه از دور میدیدمش
-منم خیلی فرصت نمیکنم ببینمش ... ولی به هر حال دوسش دارم
+ولی منو بیشتر دوست داری !
با لحن لوسی گفت و بیشتر خودش رو به تهیونگ فشار داد و با لبخند به صدای خندهی قشنگش گوش داد . تهیونگ با لبخند روی لبش و اخمی که دیگه نبود برگشت سمتش و با تکیه دادن به نرده دستاشو دور کمر جونگکوک پیچید
YOU ARE READING
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfiction💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...