Part12

404 44 0
                                    

بیب بیب...بیب بیب...بیب بیب
من:اه این لعنتی رو خفه کن._ سعی میکنم رو تخت تکون بخورم ولی نمیتون دو تا دست بزرگ دورم حلقه شده...هری: اصلا میدونی ساعت چنده؟_ من:برام مهم نیست._ هری:ساعت یازده و نیمه صبحه._ من:چقدر بد چون من قرار نیست بیدار شم...من خوابم_ هری:اگه خوابی پس کی داره جواب میده؟_ من:من خوابم._ هری:خب من سعی کردم مهربون بلندت کنم ولی نشد ،خودت خواستی._ دستاش از دورم باز شد و تخت تکون خورد.اتاق پنج ثانیه بعد به طور کور کننده ای روشن شد .بعد صدایه بلند اهنگ اومدو هوایه اتاق مثله یخچال سرد شد.اه ...هم دارم کر میشم،هم کور،هم دارم یخ میزنم...خب هری پیروز شد خواب از سرم پرید.من:ازت متنفرم هری...من بیدارم._ هری:نیستی._ من:هستم._ هری:نیستی ... اگرهم باشی اشکال نداره من عاشقتم._ من:اه هری میدونی که ازت متنفرنیستم._ هری:نمیدونم._ من:حالا دیگه میدونی._ دستایه بزرگ هری رفت زیر پاهام و بلندم کرد .من:هی چیکار میکنی...بزارم زمین... مادرو پدرت میبینن ._ هری:مهم نیست._ دره اتاقو باز میکنه و منو میبره بیرون... تویه راهرو نایل و لو رو میبینیم.نایل:اوه،اوه،اینجارو._لویی:اه اه اه...حالم بهم خورد ،هری تو رمانتیک ترین فردی هستی که تاحالا دیدم._من:ببند لویی_ هری منو میزاره زمین.نایل:هری...فکر کنم مادرموپدرم کارتون داشتند._ من:هر دو مون؟_ نایل:اره._ میریم اتاق کار جک ... جک و ماری رویه دو تا صندلی نشستن .مادلین با یه لحن مسخره و مهربون که با همیشه فرق داشت گفت، مادلین:پسرمو عروسم چطورن؟_ خیلی سرد گفتم،من:مثله همیشن._ مادلین با همون لحن گفت،مادلین:خب شما تازه و خیلی یهویی ازدواج کردین ...چطوره برین ماهه عسل؟_ من:صبر کن ببینم...به نظرت من احمقم...چرا میخوای مارو از پایتخت دور کنی؟_ جک:میخوایم خوشحالتون کنیم.و یکم حالو هواتون عوض شه..._من:پس من مکانشو انتخاب میکنم._ لحنه مادلین عوض شد،مادلین:نه._جک :باشه...کجا؟_
من:منطقه ده._
مادلین:نه...اونجا خطرناکه ،اخرین منطقه هست...نیرویه امنیتی نداره...خیلی دوره._ من:یا اونجا یا هیچی._ پامیشم میرم سمت در و منتظر هری نمیمونم.جک:باشه ولی فقط دو روز با مامور هایه ویژه._ اینقدر خوشحال شدم که نا خود اگاه دویدم سمت جک و بغلش کردم،جک:هی ... اره ،باشه... فقط دو روز._ من:ممنون ._ با هری از اتاق رفتم بیرون.هری:من تا حالا اینجوری بغلش نکرده بودم._ من:خودمم نفهمیدم چطوری رفتم بغلش._ هری:رابطشون با اشلی اون موقع اینجوری بود،بله قربان،چشم،هرچی شما بگین،حق با شماست،لطفا منو ببخشید،اشتباه از من بود دیگه تکرار نمیشه._ من:فک کن یه درصد من اینطوری حرف بزنم._ هر دو خندیدیم.فردا صبح...از اتاق اومدیم بیرون و منو هری رفتیم تو حال همه اونجا بودن.مادلین داره لبشو میجوعه و نگرانه ،لویی داره زیر لب فحش میده،الکس هم کشتی هاش غرق شدن،جک اعصابش خورده و اخماش تو هم...من:چیزی شده._ مادلین:نه._ من:کاملا معلومه ._بهم چپ نگاه میکنه ...دو دقیقه همه تو سکوت نششستیم.من کنترل رو میگیرم تا تلوزیون رو روشن کنم،مادلین اونو از دستم میکشه و داد میزنه،مادلین:نه._این کارا فقط یه معنی میده
اینجا اتفاقاتی داره میوفته که قرار نیست ما متوجه اش شویم.
جک:استیو._استیو میاد ،استیو:اقایه هری و خانم انجل چطوره برگردین تو اتاق._ من:فکر خوبیه ولی نه._ دستشو میزاره رو شونم تا مجبورم کنه برم سمت راهرو ولی دستشو میپیچونم و. کنترل رو از رو میز میقاپم و تلوزیون رو روشن میکنم. مجری تویه تلوزیون داره اخبار میگه ...مجری:تلوزیون محرمانه برایه افراد بالا مقام دولت! اخبار ویژه و محرمانه! پخش شده برایه کارکنان ویژه دولت ،و حالا ...بینندگان عزیز هم اکنون بیننده اخبار مناطق هستیم ...تصاویری از مردم منطقه ده... _فیلمی پخش میشه... مردم اعصبانی هستن و سمت نگهبانا حمله میکنن و سعی میکنن پر چم رو بکشن پایین،نگهبانا مردم رو تا حد مرگ میزنن،جنازه ها کنار پیاده رو ها افتادن و لگد مال میشن،مردم مغازه ها رو اتیش میزنن...این فیلم یه معنی میده
مردم منطقه 10 شورش کردن.
باورم نمیشه ...تلوزیون رو خاموش میکنم...دستام سست شده...کنترل از دستم میوفته ... مغزم هنگ کرده ... تله تله میخورم ... هری از پشت منو میگیره...هری:خوبی!؟_ من: باید پیداشون کنم... مادرمو خواهرم...باید پیداشون کنم._ هری:باشه...باشه ...میریم اونجا ...پیداشون میکنیم._ مادلین:نه...اگه برین اونجا فقط..._من:فقط چی؟_
مادلین:فقط بیست درصد ممکنه سالم و زنده برگردین._
**********
هری و انجل زنده برمی گردن؟
مردم دست از شورش میکشن؟
{لایک} {نظر}

Life GameWhere stories live. Discover now