23

314 30 3
                                    

چشمام رو باز میکنم....پایگاه زیرزمینی منطقه ده خیلی باحاله ولی من کل اش رو ندیدم چون مردم هنوز نمیدونن که من اینجام .... از اتاق باحالم میام بیرون و جوان رو که داره با چند نفر حرف میزنه میبینم.... من:چیشده؟_

جوان:امروز با مردم ملاقات میکنی._

من:من نمیدونم چی بگم._ جوان:هر چی دلت خواست._ من:مثلا سلام خوشحالم نمردین....یا ...هی ایول چطوری تو اتیش سوزی فرار کردی....یا....سلام بر و بچ وقتی شما داشتین میسوختین من با هلیکوپتر میرفتم پایتخت ....یا..... میدونستی بمب باران کردن منطقه کار پدر شوهر من بود ؟_ جوان:خب باشه من حرف میزنم._ من:راستی به چند تا از این سربازای بیکارت بگو من میخوام بدونم هری کجاست و چیکار میکنه حتما تا الان رفته پایتخت و از من متنفر شده._ جوان:فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی که عاشقش بشی ... بگو که نشدی._ من:اون شوهرمه منم دوستش دارم و این به تو هیچ ربطی نداره و یک شرط دیگه همین الان اضافه شد ....دهن گشادی ممنوع._ به جوان چشم غره رفتم و از اون جا رفتم ....

سرباز:مردم منتظر شما هستن._ من:باشه_ از اتاقی که پر از چاقو بود میام بیرون و با هزار نفر که همه ساکت بودن رو به رو میشم...من:س-سلام._ فقط ذل میزنن اوه مردم دپرس . جوان:انجل فیتیس منتخب منطقه مون که الان اینجاست و در اصل رهبر ماست._ بازم مردم ذل زدن بهم...سکوت ....

نه._

صدای یکی سکوت رو شکست و یک پسر مو.مشکی با چشمای عسلی از جمعیت میاد بیرون .پسر:شما با خودتون چه فکری کردین که یکی رو از طرف فرشته ها میارین رهبر میکنین._ من:فرشته ها؟_ جوان:خانواده استایلز رو میگه اینجا فرشته ها خطاب میشن._

من:هی مرتیکه اینکه من طرف فرشته هام درسته ولی برای یک لحظه هم فکر نکن که من فرشتم._

جوان:بسته دیگه._ من:اصلا تو کی هستی؟_

پسر:من؟....من زینم پسر اول جک._

زین؟من:زین؟تو که خودت پسر جکی به من میگی طرف فرشته ها؟_ زین:من یه هدف مهم برای کشتن اون مرد دارم._ من:مثل چی؟_

زین:اون مادره منو با یه بچه کوچیک ول کرد تا با اون هرز مادلین باشه._

من:پس تو اون برادر ناتنیه هستی؟_ زین:اره.چیه نکنه پدرم در موردم حدپرف میزنه._ من:نه من از حرف مادلین فهمیدم._ زین:میدونم فکر نکنم اون واسش مهم باشه که یه پسر دیگه داره._ جوان:جمعیت متفرق شن هر کی سر کارش._ جمعیت رفتن توی راهرو و اتاقا و سالن خالی شد.زین:پسره؟_ من:ها؟_ زین:بچت._ من:اره._ زین:به ارزوش رسید،پدرش کدومشونه؟_ من:هری_ زین:اون مثله بقیشون نیست شانس اوردی._

من:میدونم ولی نمیدونم برای اینکه اومدم اینجا منو میبخشه یا نه._

زین:اگه کسی منو ترک که من نمی بخشمش._

من:من ترکش نکردم._

زین:از هر طرف این رو ببینی تو ترکش کردی این تنها تعریف این کارته._

من از کنارش رد شدم.هری فکر میکنه ترکش کردم؟اره؟نه.اره.نمیدونم .رو تخت دراز میکشمو چشام رو میبندم تا از فکر هری بیام بیرون.

دررررررررررردررررررررر...با این صدا از خواب میپرم.زین:خانم فیتیس به اتاق جلسه._یه زن پشت بلندگو اینو میگه ... و من پا میشم و میرم سمت اتاق جلسه...بعد دو بار گم شدن تو راهرو ها میرسم به اتاق جلسه و زین و جوان رو میبینم ...من:چی شده؟_

جوان:خبرای بد.

من:ا-از هری؟_

جوان:اره._

من:چیزیش شده؟خوبه؟_ زین:اره یه جورایی._ من:حرف بزن لعنتی هری چی؟_ جوان:ما یه فرضیه ای داریم یعنی هری ممکنه بخواد بیاد دنبالت یا بخواد بیاد اینجا و چون تو حامله ای این بیشتر هری رو نگران میکنه و اون باید هم مواظب همسرش و هم پسرش باشه و جک مطمعنا نمیزاره اون بیاد دنبالت و هری نگران تر میشه و جک عصبانی تر و از اونجایی که جک ادمیه که یک منطقه وبا زنها و بچه ها رو بمب باران کرد و اتیش زد حتما اینقدر خون خوار هست که یه کاری با پسرش بکنه...._ من:چی کار؟_

هری:مغزه هری رو بشوره و کاری کنه از تو متنفر شه و فکر کنه تو دشمنشی._

من:این امکان نداره.این فقط یه فرضیه ست._ زین:ما چند تا فیلم و عکس و خبر از سازمان اداری شخصی شون حک کردیم و این احتمال که اون تا یک ماه دیگه هری رو میفرسته نود و نه درصد میشه._ من:بفرسته چیکار کنه؟_

زین:تورو بکشه و البته منو...بابام دوستم نداره چون الان براش یه تهدیدم.._

زین لبخند زد انگار اصلا واسش مهم نیست.البته که نیست.من:ما باید قبل تموم شدن کارشون بریم دنبال هری._ جوان:احتمالا الان از ما خوشش نمیاد که بخواد کمکش کنیم._

من:نگفتم کمکش کنین گفتم بدزدینش._

جوان:احتمال زدن این حرف رو میدادم.همه چی اماده فردا با زین حرکت میکنم._

من:منم میام._

زین:تو بشین خونه افتوبه ات رو اب بکش._من:یه قانون جدید....زنا تو جنگ شرکت میکنن و تکرار قانون قبلی واسه بعضیا ....دهن،گشادی،ممنوع._ جوان:باشه ولی ما میریم تو حامله ای._ من:چرا اینقدر اینو میگی؟_ جوان:چون تو عین خیالت نیست._من:باشه شما برین. ولی بدون هری برنگردین._ گفتم رفتم سمت در خروج که زین گفت

.زین:بهتره اینو بدونی انجل .خود ما هم نمیدونیم چطوری و تو چه حال جسمی و روحی  قراره هری رو پیدا کنیم._
*********************
توجه .توجه.من تازه فهمیدم که پارت15کامل نیست و یک کمی اش مونده برای همین اپدیت اش کردم.برین بخونین
:-)

Life GameWhere stories live. Discover now