((هری))
هواپیما ایستاد و ما مثل صف های پشت هم بیرون میرفتیم.اسلح ها دستمون میریم پشت ساختمون و منتظر می مونیم تا بقیه صف ها پشت ساختمون ها پنهون شن..شهر اروم و ساکته.با علامت دست جوان که اول صف ایستاده ما حرکت کردیم و از دیوار پشتی یه خونه پریدیم داخل و دو نفر دو نفر دو طرف پنجرها ایستادن و من و یه سرباز دیگه رفتیم دو طرف در خونه ومن با انگشتام عدد1..2..3 رو نشون دادم و با لگد درو باز کردمو ما از پنجره در و پنجره خونه ریختیم داخل و من تنها قانون رو با خودم تکرار کردم."هر کسی که دیدی از بچه،زن،مرد بدون هیچ رحمی بهشون شلیک کن چون خاعن هستن ." همه شروع به گشتن .زیر فرشها رو میگشتن تا ببینن دریچه یا زیر زمینی نباشه که توش پنهون بشن.اتاقها.اشپزخونه.رو بقیه گشتن و من رفتم سمت حموم.گوشمو چسبوندم به در و صدایی نشنیدم. درو باز کردم و حموم خالیه ولی پرده دور وان کشیدست.خیلی اروم رفتم سمتش و پرده رو با یه دستم زدم کنار و با اون یکی دستم تفنگ رو نشونه گرفتم و توی وان یه زن حامله پنهون شده بود و من ماتم برد.درست وقتی خواستم ماشه رو بکشم صورت انجل رو بجای صورت اون زن.چشمامو محکم بستمو باز کردم ولی بازم صورت انجل به جای اون زن بود.صدای نایل رو میشنیدم که میگفت .نایل:کارشو تموم کن هری.ما وقت نداریم.باید بریم._ صورت انجل از جلو چشمم نمیرفت کنار ولی من مجبورم.یه نفس عمیق کشیدم و درست وسط قلبش شلیک کردم و نایل بازوم رو گرفت و منو از حموم برد بیرون .از خونه خارج شدیم و یه هلیکوپتر جنگی رو از دور دیدیم.من:هلیکوپتر جنگی از پایتخته میتونیم از بالا اون ساختمون بزنیمش._ رفتیم توی اپارتمان و بقیه صف ها یا همون گروه ها به پاک سازی خونه ها ادامه دادن.از پله ها بالا رفتیم و بعضی کنار پنجره ها موندن تا کوچه ها رو از سربازای پایتخت پاک کنن.من و نایل و جوان و دو سرباز دیگه رسیدیم به پشت بوم به دیوار تکیه دادیم تا هلیکوپتر مارو نبینه و وگرنه تک تیر انداز داخلش میتونست از مسسل ما رو تیر باران کنه یا نارنجک پرت کنه.تفنگ هارو تکیه دادیم و از چشمی بالاش توی اسمون هلیکوپتر رو پیدا کردم. تا خواستم بزنم بدن تیر خورده اون زن رو دیدم.نایل:هری .حالت خوبه؟_ من:اره اره._ به هلیکوپتر شلیک کردم و بخاطر حرکتش اولی خطا رفت و دومی خورد به دسته پره های هلیکوپتر و یکی از پره هاش کنده شد و دود ازش اومد و یه نارنجک به سمت ما پرت شد و من و نایل و چند سرباز دیگه خیلی سریع جا خالی دادیم و ولی وقتی یه طرف ساختمون منفجر شد جوان نزدیک بود پرت شه پایین ولی بت دستاش لبه ساختمون رو گرفت و هلکوپتر به یکی از ساختمون ها برخورد کرد و منفجر شد.همه سربازا بدون حتی یه ذره صبر از کنار جوان گذشتن و اونو ول کردن.اینجا یه قانون دیگه هم هست."اگه خوردی زمین تنها میمونی تا بمیری." من میتونم جوان رو ول کنم تا دستاش خسته شه و بیوفته و برای همیشه از زندگی منو انجل بره ولی من نمیتونم اونو نادیده بگیرم.دستمو براش دراز کردم.من:دستمو بگیر._ جوان:چی؟_ من:گفتم دستمو بگیر ._ اون وقتی دستمو گرفت گفت.جوان:اگه من بودم ولت میکردم تا بیوفتی._ کشیدمش بالا .من:ولی من نمیکنم و برای همینه انجل منو دوست داره نه تو._ از ساختمان اومدیم بیرون دو طرف یه کوچه ایستادیم و با سه شماره وارد کوچه شدیم و سربازا رو تیر باران کردیم.ولی یکی از اونا یه نارنجک پرت کرد و اون زیر پای من منفجر شد و من کوبیده شدم به دیوار یکی از ساختمون ها. دود.خاک .اتیش. جلوی چشمام رو گرفت و وقتی نفس کشیدم بجای اکسیژن دود وارد بینی ام شد و شروع کردم به سرفه که یکی فرم مشکی رنگم رو گرفت و منو کشید و اون نایل بود.بلند شدم و درجا توی کتفم احساس درد کردم وقتی اون بازمو گرفت و باعث شد ناله کنم.جوان برگشت طرف ما.جوان:کتف ات در رفته دو تا کوچه دیگه پناه میگیریم .اونجا درستش میکنم._ من:تو از کجا میدونی؟_
YOU ARE READING
Life Game
De Todoاسم من انجل فیتیس هست...ساکن منطقه ده، بدترین و افسرده ترین منطقه کشور(اخر الزمان) ... من از خانواده ام محافظت میکنم با تمام توانم ولی من چقدر میتونم دووم بیارم؟من زندگی رو پس زدم و اغوش مرگ رو پذیرفتم ولی زندگی کار اش با من تموم نشده بود و هنوز نقش...