28

291 37 2
                                    

یه داستان جدید دارم به اسمpurple eyesخودم خیلی دوستش دارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.یکم ولی خیلی کم شبیه هری پاتره ولی اینجا هری استایلزه.نقش دخترمون هم اسمش رزالی نایت هست که یه دختر باچشمای بنفش و بال های سفیده ولی ادمه نه فرشته .که اسم نژاد اش هم تالن هست که به دبیرستان هری و زین منتقل میشه و یه دختر شلوغ و دردسر سازه.خب از پارت 28 لذت ببرید...جوان:مردم منطقه هفت درخواست عضویت رو رد کردن._ تو اتاق جلسه هستیم .چون اجازه ندادن هری رو ببینیم پس برای فکر نکردن به چیزای بد اومدم اتاق جلسه تا شاید فکر مشغول بشه.زین:و اگه اونا با ما نباشن بقیه مردمی که از منطقه ها میخوان بیان نمیتونن به ما برسن چون باید از منطقه هفت بگذرن و اونا هم اجازه نمیدن._ من:الان منطقه هشت خالیه؟_ جوان:نه یه سری اجساد و خرابه ها و البته مردمی که به گدایی افتادن و اکثرا مریض اند و یه گوشه افتادن._ من:پس چند نفر رو بفرستین اونجا تا فیلم برداری کنن بعد هم صدامو میزاریم روش و پخشش میکنیم._ زین:نه کسی نمیره اونجا._ من:من وقتی اومدم اینجا بچه پنج ماه و نیمش بود و الان من تقریبا تا یه ماه دیگه بچم بدنیا میاد و اون موقع اصلا برام تعدادمون مهم نیست و هر طوری شده به اون پایتخت لعنتی حمله میکنیم._ جوان:کار سختیه باید ببینم کسی پیدا میشه یا نه._ زین:نمیشه ولی من میگردم_ سرباز درو باز کرد.سرباز:ببخشید قربان ولی خبر از بیمارستان اوردن میگن مریضتون میتونه ملاقاتی داشته باشه._ من:من میرم._ از در اتاق خارج شدمو از راهرو ها رد شدم و به بیمارستان رسیدم و رفتم داخل به اتاقی که هری بود نزدیک شدم.دکتر جلوم رو گرفت .دکتر:خانم فیتیس ممکنه اقای استایلز فقط اسم شما رو صدا میکنه و ما فکر میکنیم این تشنج بخاطر مدت اش باعث شده ایشون یه سری چیزا رو به یاد بیاره پس لطفا ارومشون کنین تا ما ازشون سوال ها رو بپرسیم._ من:باشه باشه._ رفتم داخل و صدای ناله هری که با صداش قاطی شده بود رو شنیدم.من:هری...من اینجام عزیزم....من اینجام._دستشو که روی تخت بود گرفتم. هری:ا-انجل..._ من:بله عزیزم؟_ موهایی که رو پیشونیش بود رو دادم بالا به صورتش نگاه کرد که عرق کرده بود چشماش خیلی کم باز بود.هری:م-من..._ من:تو چی ؟ _ هری:م-من یادم میاد._ من:خوبه عزیزم خیلی خوبه دکترا هم همین رو میخوان تو میتونی در مورد اونجا بهمون بگی ...بگی باهات چیکار کردن_ هری با صدای اروم پر از درد گفت.هری:دوستت دارم انجل._ من لبخند زدم و پشت دستشو بوسیدم.من:منم دوستت دارم عزیزم._ یه لبخند کوچیک روی صورت هری به وجود اومد و من میدونستم اون داره از درون زجر میکشه و برای همین این لبخند کوچیک برای من یه دنیا بود .هری:من میمیرم._ من:نه ....نه...تو زنده میمونی تو میتونی و من بهت ایمان دارم عزیزم.تو از پس این بر میای ._ هری:اگه یک بار دیگه قلبم به ایسته شانسم کم تر میشه و دفعه بعدش مرگم حتمیه._ من:نه هری نه ...تو زنده میمونی و این دست خودت نیست بچمون باید پدر داشته باشه و تو باید برای همین زنده بمونی برای من برای پسرمون هری تو باید اونو ببینی تو باید جزو اولین کسایی باشی که پسرمون رو بغل میگیره._ هری:م-من میخوام اسمی که رو پسرمون میزارم ....رو الان بگم ._ من:باشه باشه تو انتخاب میکنی ولی نه الان چون اگه الان بگی یعنی به دیدنش امیدی نداری ولی تو زنده میمونی هر وقت بدنیا اومد اسمش رو میگی ._ هری:ب-باشه._ دکتر اومد داخل .دکتر:باید سوالا رو از بیمار بپرسیم._ من خواستم برم تا دکتر بتونه سوال هاشو از هری بپرسه ولی هری دستمو محکم تر گرفت.هری:نرو._دوباره برگشتم سمتش.من:باشه عزیزم من اینجام .باشه؟من کنارتم._ دکتر:هری میخوام بدونم چیزایی که یادت میاد در چه حدیه؟_ هری:تاره._ دکتر :همینم خیلی خوبه هری میتونی درموردجایی که بودی بگی؟_ هری:دیوار بود همه جاش._ دکتر:مثله یه اتاق؟_ هری:اره فکر کنم...من نمیتونستم تکون بخورم اونجا خیلی خیلی گرم بود._ دکتر:اونا تو رو بسته بودن؟_ هری:اره ... تاریک بود بیشتر اوقات ولی وقتی میومدن میتونستم رو شنایی رو ببینم و اونجا هیچ پنجره ای نبود._ دکتر:اونا چراغا رو خاموش میکردن؟تو توی زیر زمین بودی؟_ هری:اره._ دکتر:وقتی اونا میومدن چیکار میکردن؟_اهری:بهم میگفتن که انجل مرده و منو شکنجه میدادن ولی دستام بسته بود من نمیتونستم کاری کنم چند بار هم منو بردن برای مصاحبه که اخرش خوب پیش نمیرفت پس پشیمون شدن._ دکتر:اونا با چی شکنجت میدادن؟_ هری:زیاد یادم نمیاد ولی یه صدا بود مثل اهنگ ولی میرفت تو مغزه ادم و منو میزدن تا حدی که یک بار خون بالا اوردم و .....نمیدونم.... یک بار کلید یکیشون رو زدم و تصمیم گرفتم فرار کنم ولی اونا خیلی زود منو گرفتن و منو مجازات کردن._ دکتر:میدونم خوشایند نیست اونا رو بیاد بیاری ولی چطوری مجازاتت کردن؟_ هری:ی-یه جا دراز کشیده بودم تخت از فلز بود و سرد بود خیلی سرد دستام ، مچ پاهام،کمرم و پیشونیم با یه چیزی بسته شده بود و اونا یه چیز پارچه ای بهم دادن و گفتن باید گازش بگیرم._ دکتر:ا-اونا بهت شک الکتریکی دادن؟_ دکتر چشماش گرد شد و قلبه من برای کارایی که رو هری انجام شده بود درد گرفت .هری:ا-اره_ دکتر:میخوای ادامه بدی ؟ما میتونیم بعد ادامه بدیم._ من:د-دیگه نمیتونم._ دکتر:همینا هم خیلی خوب بود هری تو کمک بزرگی بهمون کردی و تو خوب میشی تو مرد قوی هستی_ دکتر لبخند زد و از اتاق رفت بیرون. من:شنیدی عزیزم؟درسته تو مرد قوی هستی._ لپ هری رو بوسیدم و با دستمال عرق پیشونیش رو پاک کردم. من:هری؟_ هری نمیتونست جواب بده پس چشماش که بسته بود رو باز کرد و با اون چشمای سبز نگاهم کرد.من:موهاش مثله تو فرفری میشه._ هری بی صدا خندید.من به خاطر خندش لبخند زدم.هری:چشاش ..مثله تو...خاکستری روشن م-میشه_ من:نخیرم چشاش سبز میشه_ هری بازم اروم خندید و من از اینکه دارم میخندونمش خوشحال شدم.من:وقتی هم بزرگ شد مثله تو قد بلند میشه_ لبخندم بزرگتر شد و هری بهم خیره شد.من:چیه؟_ هری دستم که تو دستش بود رو اروم کشید یعنی بیا جلوتر من بهش نزدیکتر شدم و هری بازم منتظر بود نزدیکتر بشم پس گوشمو بردم جلوی لبش تا در گوشم حرف بزنه.هری اروم در گوشم گفت.هری:عاشقتم._ نیشم از اونی که بود باز تر شد و برگشتم تو چشاش نگاه کردم و اون لباش و باز کرد تا حرف بزنه ولی من بهش فرصت ندادم و لبامو گذاشتم رو لباش و طولانی بوسیدمش.لبام از لباش جدا شد و توی چشمای قشنگش نگاه کردم و بعدم به لبخنداش سرمو بردم کنار گوشش و گفتم.من:عاشقتم هری_

*******************

این پارت رو هم گذاشتم به عنوان آخری برای امشب (:

Life GameWhere stories live. Discover now