Part10

455 42 2
                                    

((هری))
با نگهبان میرم،نمیخوام از پیش انجل برم اونم تو این روز.صداشو از پشتم میشنوم ،انجل:دوستت دارم هری._با شنیدن این حرف لبخند میزنم.برمیگردم سمتش و میبوسمش،من:منم دوستت دارم،تا ابد._ و دوباره میرم سمت نگهبان ... با هم میریم اتاق امنیت توی چند تا از دوربین ها یه مرد افتاده که مشکوک میزنه.نگهبانا چند نفر رو شبیه به اون دستگیر کردن ولی بعد بازجویی طولانی فهمیدیم اونا ادم تویه دور بین نبودن.خیلی از موقعی که از پیش انجل اومدم میگذره.مو بایلم زنگ می خوره شماره انجله ورش میدارم.من:بله،عزیزم..._ صدای گریه اروم انجل باعث میشه ساکت شم.من:ا-انجل تو کجایی؟_ صدایه یه مرد نااشنا میاد.مرد:ببین اگه تا یک ساعت دیگه نیای اینجا دیگه نمیتونی صورت قشنگه عشقتو ببینی._ یه نفس عمیق میکشم و صدام نا خود اگاه بلند میشه.من:اگه بلایی سرش بیاری اگه کوچیک ترین اسیبی ببینه قسم میخورم هر خری که هستی بکشمت._ صدایه خنده مرده میاد
مرد:هی من اسم دارم ...مارتین._
ادامه میده.مارتین:خب،مبلغ پول و ادرس رو واست اس ام اس میکنم._ من:میخوام باهاش حرف بزنم لعنتی._ مارتین:نه وقتی اومدی اینجا میتونی باهاش حرف بزنی._ داد میزنم.من:این گوشیه لعنتی رو بده بهش._ دوباره صدایه گریه انجل میاد.من:انجل همه چی درست میشه.باشه؟ باهام حرف بزن،فقط بهم بگو حالت خوبه._ انجل:هر-هری- من دو-دوستت-دارم._ مارتین:اوه تاحالا لحظه ای به این رمانتیکی تجربه نکرده بودم._ من:انجل من -من پیدات میکنم -همه چی درست میشه._مارتین:خداحافظ._ تماس قطع میشه.
((انجل))
چشمامو باز میکنم نور چشممو می زنه...دستامو سپر چشمام میکنم.من:اه...یکی این لعنتی رو خاموش کنه._ چراغ خاموش میشه و بجاش چراغ بالا سرم روشن میشه.سریع به اطراف نگاه میکنم اینجا یه انباره و البته خیلی سرد اینقدر که تمام تنم بی حس شده. مارتین از پشت میاد ،مارتین:هنوز مثل همون موقع خوشگلی انجل به اون پسر حق میدم عاشقت بشه ولی به تو نه ._دستشو رو صورتم میکشه و من سرمو تا جایی که میتونم میبرم عقب.داد میزنم،من:مارتین،من دیگه هیچ حسی نسبت به تو ندارم اینو تو اون مغز کوچیکت فرو کن و بزار برم._ مارتین: نه،نه،نه،نه...اگه بدونی میخوام چیکار کنم اینقدر زبون درازی نمیکنی...بزارم بری؟حالا حالا ها کلی کار داریم._من:نهه...لطفا...با هری کاری نداشته باش.مشکلت منم نه اون._ مارتین:فکر میکردم از این مدل حرف زدن پشیمون شی ولی نه به این سرعت._من:تو یکی رو میخوای که اعصبانیتت رو سرش خالی کنی خب من امادم._ مارتین:نه اول یه تماشاچی میخوایم._ میاد نزدیک تا جایی که دماغش باهام دو سانت فاصله داره،مارتین:اگه میگی منو دوست نداری کاری میکنم که اون لعنتی از این انبار بیرون نره._ من:نههه ...لطفا ... مارتین لطفا._اشکام به سرعت از چشمام میان.مارتین:یعنی اون مرتیکه رو در این حد دوست داری؟_من:لطفا...من-دوستش-دارم._ مارتین:هیچ وقت ...هرگز ...منو در این حد دوست نداشتی._من:داشتم-ولی اون قبلا بود ._مارتین تلفنمو از تو جیبم میگیره،شماره هری رو میگیره،میزاره رو ایفون،هری:بله عزیزم..._ صدایه گریه ام رو میشنوه و ساکت میشه.از این سکوت متنفرم.هری:ا-انجل تو کجایی؟_ مارتین :اگه تا یک ساعت دیگه نیای اینجا دیگه نمیتونی صورت قشنگ زنتو ببینی._ صدای هری بلند میشه،هری:اگه بلایی سرش بیاری اگه کوچیک ترین اسیبی ببینه هر خری که هستی قسم میخورم بکشمت._مارتین بلند میخنده و من فقط مزه شوری اشکام رو احساس میکنم.مارتین:هی من اسم دارم ...مارتین._ مارتین:خب،مبلغ پول و ادرس رو واست اس ام اس میکنم._هری:میخوام باهاش حرف بزنم لعنتی._مارتین:نه وقتی بیای اینجا میتونی باهاش حرف بزنی._هری:این گوشیه لعنتی رو بده بهش._مارتین گوشی رو روی گوشم میزاره.هری:انجل همه چی درست میشه.باشه؟فقط بهم بگو حالت خوبه._من:هر-هری-من دو -دوستت-دارم._ مارتین:اوه تا حالا لحظه ای به این رومانتیکی تجربه نکرده بودم._ هری:انجل من-من پیدات میکنم-همه چی درست میشه._ مارتین:خداحافظ ._ تماس رو قطع میکنه .مارتین:خب تماشاچی هم داره میاد._ من:با اون کاری نداشته باش._ مارتین:خفه شو._ با یه پارچه دهنمو میبنده.یک مدت بعد صدای دویدن میاد.هری میاد داخل انبار،هری:انجل..._ مارتین:هیسسس ... اون طرف انبار._ هری میره همون جایی که هری گفت.مارتین دهنمو باز میکنه.مارتین:میدونی پرتاپ چاقو رو خودش بهم یاد داد و الان میخوام بهش بگم چقدر مهارت پیدا کردم._ اولین چاقو رو میگیره و پرت میکنه سمتم درست میخوره کنار گوشم.چشمام رو میبندم و نفسی که حبس کرده بودم رو میدم بیرون.هری:اگه اسیبی بهش.بزنی..._ ماریتن:باشه گفتم که کارمو خوب بلدم پس با حرفات حواسم رو پرت نکن._ بعدی رو پرت میکنه.دستام از کمرم کمی فاصله داشت و چاقو درست میخوره بین کمر و دستام.بعدی رو پرت میکنه و اون هم میخوره به کنار گردنم.مارتین:میدونی این شکلی زیاد حال نمیده باید یکم هیجانش رو بیشتر کنم ._ چشمامو محکم میبندم .مارتین یه سیب رو میزاره رو سرم .مارتین:یک...دو...سه_ چاقو پرت میشه...چشمامو باز میکنم.سیب بالا سرم دوقسمت شده و افتاده رو زمین.مارتین:دلم نمیاد به صورتت پرتاپ کنم...و تو پولا؟_ هری ساکی که گوشه دیوار بود رو سمتش هل میده.مارتین:اینقدر بهت اطمینان داشتم که فقط برای پول بلیط اومدن پول جمع کردم،فکر کردم اگه باهم فرار کنیم نمیتونیم سوار قطار بشیم جون پیدامون میکنن ولی حتی فکرشم نمیکردم که اینطوری ولم کنی._ بطریه رو میز رو میگیره پرت میکنه سمت دیوار...شیشه ها همه جا پخش میشن...میله ای که بهش دستام بستس تو خالیه به زار زور طناب رو با خودم میکشم پایین میشینم رو زمین یکی از تیکه شیشه ها رو میگیرم یواشکی شروع به پاره کرردن طناب میکنم...من:تو واسم مثله یه دوست خوب و قدیمی هستی مارتین._ مارتین:مشکل همینه نمی خوام کسی که عاشقشم بهم بگه دوست خوب... تو منو بخاطر این ول کردی اگه این نباشه منو تو راحت زندگیمون رو میکنیم._تفنگش رو سمت هری میگیره.من:نهههههه...اینکارو نکن این طوری چیزی درست نمیشه...لطفا ... لطفا._طناب دستام باز میشه .روی زمین دنبال چیزی میگردم ولی هیچی پیدا نکردم.چشمم به تفنگی که پشت کمربنده مارتینه میخوره .من:پس-فقط-مارتین میشه بیای جلوتر._مارتین با تردید میاد جلوتر .من:لطفا بیا جلوتر -بخاطر من._ چند قدم دیگه میاد ولی هنوز تفنگش سمته هریه.وقتی می ایسته با یه حرکت تفنگ رو از پشتش میگیرم و سمتش نشونه میگیرم.من:حالا اون تفنگ لعنتی رو بزار زمین._مارتین:نه ،میدونم منو نمیزنی تو ازارت به یه مورچه هم نمیرسه._ من:تو تفنگت رو سمت شوهرم گرفتی و منو دزدیدی وچاقو سمتم پرت کردی و شب عروسیمو خراب کردی و بهم پیشنهاد فرار دادی پس من کاملا برایه کشتنت دلیل دارم._ مارتین: شلیک نمیکنی._ من:میکنم ._ هری:نه،انجل اونو بزار زمین._ هری یک قدم بهم نزدیک میشه،مارتین:تکون نخور احمق وگرنه میزنمت._ من:تفنگتو بیار پایین قسم میخورم میزنمت._ دستمو گذاشتم رو ماشه.هری:نه انجل._ هری یک قدم میاد سمتم،
بنگ .....بنگ
مارتین شلیک میکنه و تیر به سمت چپ شکم هری میخوره و من هم شلیک میکنم و تیرم به بین قلب و شکم مارتین میخوره...در انبار باز میشه و نگهبانا و پلیسا به همراه پدر هری میان داخل.تفنگو ول میکنم و میدوم سمت هری.سرشو از زمین بلند میکنم.خون نصف پیرهنشو گرفته .دستمو میزارم رویه زخمش تا خون کمتری ازش بره.من:هری...همه چی درست میشه...من پیشتم..._ چشماش هایه قشنگش نمیه بازه.هری:انج-انجل...._ من:بله عزیزم؟...من کنارتم...تو خوب میشی.باشه؟._ هری:دو-دوستت ---دارم--تا ابد._با این حرف اشکام میریزن.من:منم دوستت دارم ...تا ابد._اون دستم که روی شکمش بود رو خون گرفته...هری:من-میمیرم..._ من:نه...تو زنده میمونی ...باید زنده بمونی بخاطر من ،بخاطر عشقمون._ دکترا میان بلندش میکنن و میزارنش رو برانکارد...دستشو ول نمیکنم باهاشون تا جایی که دکتر جلومو میگیره میرم...منتظرم، مادلین و الکس با چشمایه قرمز کنارمن ...مارتین هم تویه یه اتاق دیگه هست ... دارم دیوونه میشم ...اشکام نمی ایستند...بعد بیست دقیقه دکتر میاد و نتیجه عمل هردو بیمار رو داره...دکتر:خانواده بیمار هری استایلز کیه؟و بیمار مارتین کلارک ؟_ من:من همسره هریم و... دوسته مارتین._ مادلین:من مادرشم._ دکتر :ببخشید ولی همسر نزدیک تره ،پس شما همراه هر دو بیمارین؟_ من:اره یه جورایی واسه هردو._ دکتر :خب هر دو در یک سطح هستن تقریبا ...ولی اعضایه داخلی بدن مشکل پیدا کردن ... و ما باید پیوند بزنیم ...و...شما باید یه تصمیمی بگیرین._ من:چه تصمیمی؟_
دکتر:شما باید بین بیمارا یکی رو انتخاب کنین .هری یا مارتین؟

***************
هری یا مارتین؟
~نظر~لایک~

Life GameWhere stories live. Discover now