من واقعا نمیفهمم یعنی اینقدر روشن کردن اون ستاره سخته؟؟؟؟چرا دنبال میکنید و حمایت نه؟؟؟اینقدر سخته که به نویسنده انگیزه بدین؟؟؟؟بازم از تمام کسایی که لایک میکنن و کامنت میزارن ممنون چون کارشون ارزش داره و ادم تا وقتی که خودش داستان ننوسه نمیفهمه که هر لایک و هر کامنت چقدر تاثیر گذار و خوشحال کننده ست.من میدونم که تعداد کامنت ها و لایک ها بیشتر شده و واقعا ازتون تشکر میکنم ولی بازم با تعداد خواننده ها متناسب نیست.من پذیرای تمام کامنت های خوب و بد شما هستم و امیدوارم ازم همایت کنین تا پارت های بیشتری بزارم.
((انجل))
من تو اتاق کنترل با زین و جوان و جسیکا نشستم.من:میتونه بره تو_ جوان:چی؟_
من:جسیکا میتونه هری رو اروم کنه تا من برم و باهاش حرف بزنم ولی باید بهش ارام بخش بزنین._
من به هری خیره شدم.هری ای که یه روز برای من بود.الان فقط یه بدن کبود و از بین رفته و یه مغز شسته جلومه.جوان:غذا نمیخوره و ما به جسیکا گفتیم راضیش کنه یه چیزی بخوره وگرنه مجبوریم بهش سرم وصل کنیم._ من:اگه اون نتونست من میرم._ جوان:مطمعنی؟_ من:اون توی مصاحبه اش بهم گفت که فقط من میتونم برش گردونم و بهم گفت که عاشقمه و من باید به حرفش گوش کنم ._ جوان:تصمیم توعه._ جسیکا اومد بیرون. جسیکا:نخورد.ولی اروم شده ._ گفت و من از رفتم جلوی در اتاق هری و اونا از پنحره اتاق به هری نگاه میکردن .من یه سرفه کردم یعنی برین گمشین نمیخوام زیر نظر باشیم.ولی اونا مثله احمقا بازم نگاه کردن.من:میشه لطفا برین قرار نیست شما از اونجا ما رو ببینید._ جسیکا:ولی شما منو هری رو داشتین می دیدین._ من:این فرق داره من زنشم و بچشو باردارم ولی تو کسی هستی که یه زمانی باهاش دوست بوده و بعدم بهم زده اینا با هم فرق میکنن جای گاه منو تو باهم قابل مقایسه نیست._ جوان رفت بیرون و جسیکا رو هم با خودش برد زین اخر همه داشت میرفت ولی برگشت و درگوشم گفت.زین:هری رو ببوس._ من:چی؟_ زین:ببوسش شاید اینطوری تو رو به یاد بیاره._ من:اون حتی نمیتونه منو تحمل کنه._زین:نگفتم عاشقانه که به زور ببسوش_ زین لبخند زد و رفت.و من داخل اتاق شدم و پرستار به هری ارام بخش زد و رفت و من رفتم جلوش و اون ناله میکرد و نمیتونست داد بزنه و تقلا کنه.هری:قاتل...تو قاتلی...میکشمت...میکشمت ._ من:هر وقت حرفات تموم شد من حرفمو میزنم._ اون تا پنج دقیقه بعد فقط مگفت میکشمت ولی خسته شد و ساکت شد.من:اسمتو بگو؟_ هری:نه_ من:گفتم اسمت چیه؟ _ هری:نمیدونم._من:اسم من چی؟_ هری:نه .نمیدونم_من:پس چرا فکر میکنی من قاتلم؟_ هری:چون میدونم قاتلی ولی چیز دیگه ای نمیدونم._ من:پس بدون هیچی نمیدونی...حالا با کلمه هایی که میگم احساست رو بگو._من:جک؟_ هری:بد_ من:لویی؟_ هری:خوب_ من:پایتخت؟_ هری:بد_ من:منطقه ده؟_ هری:خوب._من:جسیکا؟_ هری:خوب_ من:مارتین؟_ هری:بد_من:مادلین؟_ هری:نمیشناسم._ من:بچه؟_ هری:خوب_ من:و ....انجل؟_ هری: من.....امممم.....واقعا...شاید....عشق_ من:ت-تو چی گفتی؟_ هری:نمیدونم اون کیه ولی حس میکنم عاشقشم._من:اوه خدای من._ هری:تو میشناسیش؟_ من:اره....من انجل فیتیسم._ هری:و-ولی.. _من:هیسس_گفتم و دستمو گذاشتم رو دهنش.هری:تو دوستم داشتی .حقیقت؟_ من:حقیقت.داشتم ، دارم ، خواهم داشت_هری:من دوستت داشتم ،حقیقت؟_ من:درسته ...الان نداری؟_ میدونم سوالم برای وضع هری احمقانست ولی میخوام بدونم. هری:نمیدونم....من حتی نمیدونم اسمم چیه_ من:هری....هری استایلز_ هری :میتونیم بهم اعتماد کنیم.حقیقت؟_من:اره.حقیقت._

YOU ARE READING
Life Game
De Todoاسم من انجل فیتیس هست...ساکن منطقه ده، بدترین و افسرده ترین منطقه کشور(اخر الزمان) ... من از خانواده ام محافظت میکنم با تمام توانم ولی من چقدر میتونم دووم بیارم؟من زندگی رو پس زدم و اغوش مرگ رو پذیرفتم ولی زندگی کار اش با من تموم نشده بود و هنوز نقش...