بیدارشدم و بعد صبحانه رفتم تو پذیرایی...الکس:بابا امروز میریم پیک نیک؟_ پدره هری:نمیدونم._ من:شما پیک نیک هم میرین؟_الکس:معلومه،ولی خیلی دیر به دیر ،اخرین بار موقعی بود که بچه ی..._مدلین:الکس،انجل متوجه شد نمی خواد بیشتر توضیح بدی._من:بچه یه کی؟_
پدره هری: الکس بعضی اوقات چیزایی میگه که نباید بگه._ سرمو سمت هری کردم،من:بچه یه کی؟_
هری:بعضی چیزا رو بهتره الان ندونی._
فعلا یه چیزی رو فهمیدم...
این خانواده کارا و هدف هایی دارند که من خبر ندارم.
رفتیم جنگل...نایل:پدر میای بازی؟_پدره هری:پسرم فکر نمیکنی من یکم پیر شدم؟_ من:ولی شما خیلی سرحالین _ لویی:خودشیرینی هاتو خیلی زود شروع کردی._ هری:بس کن لو._ لویی:اگه هری پشتت نبود تا الان ادبت میکردم._ من:فعلا که هست._ از حرفم پشیمون شدم...هری با یه لبخند بزرگ که چالاش معلوم میشه داره نگام میکنه و من از چشماش فرار میکنم...شروع کردن به بازی( فوتبال امریکایی)...الکس:تو نمیای؟_ من:من بلد نیستم_ لویی:ولش کن الکس._ فقط برای اینکه حال لویی رو بگیرم گفتم، من:خب...میام._ الکس بازی رو توضیح داد ولی نصفش رو نفهمیدم...الکس:میخوای تو داور باش._ من:باشه._ لویی:چه کسی._ زین:تمومش کن لو._لویی:حالا همه ازش دفاع میکنن._ الکس:خب بازی شروع شد._ توپ از این طرف به اون ور میرفت و هر دفعه یکی می دوید سمت توپ.که یدفعه هری و لوییس یه سمت پریدن...الکس:انجل بگو خطا رو لویی کرد یا هری؟_ من:خب...خطا رو لویی کرد._ لویی:معلوم بود خطا رو به نفع عشقش نمیگیره._ لپام قرمز شد... هری:ایول._صدای نگران الکس یه دفعه اومد، الکس:پدر،مهمون داریم._ یه خانواده دیگه اومده بودن ،یه مرد پیر هم سن پدره هری و یه خانم هم سن مادلین و یه زنو مرد جوان با یه نوزاد که از رنگ لباساش معلومه پسره...هری دستمو گرفت.هری:بیا._ من:اینا کی هستن؟_ هری:پشت من بمون._ همه خیلی سریع دویدن سمت پدر هری...پیرمرد:سلام جک._اسم پدره هری جکه؟... جک:سلام_ پیرمرد:این نوه ی پسریمه._ جک:واقعا؟فکر کردم دختره._پیرمرد:تو همیشه شوخی میکنی._ جک:شوخی نکردم._نتونستم خودمو کنترل کنم ،خندم گرفت ،اخه جک بدجور حاله پیرمرده رو گرفت،هری منو بیشتر برد پشت خودش،پیرمرد:پس این عروس جدیدته؟_اومد جلوی منو هری...مادلین:اره._ جک:خب بگذریم ، راستی ...نوه ام تو راهه ._ در گوش هری گفتم،من:بچه کی تو راهه؟_
هری:بچه منو تورو میگه._
من:چی؟_ هری:هیسسس ...بعدا._پیرمرد:مطمعنی این یکی نوت مشکلی نداره؟_ مادلین:کاملا مطمعنم._ چی؟از چی مطمعنه؟ من که باردار نیستم؟اینا دارن در مورد من حرف میزنن ولی من نمیفهمم چی میگن،اینا خل شدن؟.. نوه چه مشکلی باید داشته باشه؟...اخمای پیرمرد رفت تو هم...پیرمرد:پس...خداحافظ._ و بعد رفت...من:بچه مشکلی باید داشته ؟_ مادلین:اگه اینم اونجوری باشه چی؟_ نایل:ایندفعه کارمون تمومه ._ من:شما چی دارین میگین؟_ هری:شما نمیتونین با اینم اون طوری رفتار کنین._ لویی:اون چون زن توعه با بقیه فرقی نداره._ پدره هری: مراسم میوفته جلو زودتر باید دهن اینا رو ببندیم._ هری:من اون کارو نمی کنم._پدرش:حق انتخاب نداری ._ هری :دارم._ دستمو میگیره و سوار ماشین میشیم خیلی تند رانندگی میکنه بقیه هم پشت سرمون هستن...میرسیم خونه...هری:توبرو تو اتاقت._خیلی اعصبانی بود. پس رفتم تو اتاق.صدای در اومد پس بقیه رسیدن.صدای دادشون رو میشنیدم...پدرش:تو اینکارو میکنی._ هری:نمیکنم .نمی تونم._پدرش:حق نداری رو حرفه من حرف بزنی._ لویی:اینکارارو از اون یاد گرفته._ هری:خفه شو ._ پدرش:ایندفعه حق با اونه باید به حرفم گوش کنی._ هری:من اگه اون نخواد نمیکنم._ صدای شکستن اومد...درو باز کردم اومدم بیرون از اتاق...مادلین:برو تو ...همین الان._ دوباره رفتم داخل...اینا دارن سر چیزی که به من ربط داره دعوا میکنن که من نمیدونم چیه...مادلین:فردا ازمایش میده._ هری:اینکارو نمیکنه ._ پدرش:پس فقط تا عروسی صبر میکنیم._ هری:ولی..._ پدرش:این اخرین حرفمه بعد عروسی._ هری:باشه._ تنها چیزی که از این دعوا فهمیدم
هری مجبوره کاری کنه که برام خوشایند نیست.
***********
هری میخواد چیکار کنه؟
لایک و نظر

YOU ARE READING
Life Game
Randomاسم من انجل فیتیس هست...ساکن منطقه ده، بدترین و افسرده ترین منطقه کشور(اخر الزمان) ... من از خانواده ام محافظت میکنم با تمام توانم ولی من چقدر میتونم دووم بیارم؟من زندگی رو پس زدم و اغوش مرگ رو پذیرفتم ولی زندگی کار اش با من تموم نشده بود و هنوز نقش...