part20

283 39 3
                                    

برنامه تمام شد و من قرار شد برای چند دقیقه با لیندا دیدار کنم و بعد اون رو ببرن به شهر داری...در اتاق باز شد و لیندا گریه کنان پرید تو بغلم .من:نه گریه نکن الان دیر شده._ از بغلم اومد بیرون.لیندا:کمکم کن،چیکار کنم؟_ ...اون دختره میرندا باید باهاش دوست شی باهاش نزدیکتر از خواهر شو باهاش طوری حرف بزن که دلش برات بسوزه و بهت اعتماد کنه ، باشه؟_ لیندا :چرا اون؟_

من:چون اون دوست دختر نایل بوده و اونا همو دوست داشتن._

لیندا دوباره گریه کرد.من:اوه بس کن لیندا الان وقته عمله._ لیندا با گریه گفت،لیندا:اگه نایل بهم رای نده چی؟_

من:اون موقع من بد بختش میکنم._

سرباز:وقت تمومه._ من:برو ،قوی باش و حرفام یادت بمونه._ لیندا:باشه سعی میکنم._ لیندا گفت و از در رفت بیرون... یک قطره اشک از چشمم افتاد چون تنها فرد خانوادم رو دارم جلوی چشمام از دست میدم. هری اومد داخل .هری:خوبی ؟_ گفت و دستشو گذاشت رو صورتمو اشکمو پاک کرد.من:اره ولی اون موقع که دستمو کشیدی خوب نبودم._ هری:اوه ،انجل حواسم نبود من متاسفم باشه؟_ من:الان کارای مهمتری واسه ناراحتی دارم ،نایل کجاست؟_ هری:ذهنش مشغول بود رفت خونه._ من:باشه،من حالم خوب نیست بیا زودتر برگردیم._ هری:منظورت؟ چیه خوبی؟میخوای بگم دکتر بیاد؟_من:نه فقط بریم خونه کافیه._ هری:باشه عزیزم._
ما تقریبا ده دقیقه بعد خونه بودیم و من یه راست رفتم سراغ نایل توی ظرف قاشق و چنگال یه چاقو قاپیدم و،در نزده وارد اتاق نایل شدم و اون با تعجب نگاهم کرد. نایل:اتفاق بدی افتاده؟_ چسبوندمش به دیوار و چاقو رو سمت گردنش گرفتم.من:فعلا نه ،ولی بدون برام مهم نیست میرندا کیه و کی بوده خواهر من زنده میاد بیرون وگرنه خودم کارتو یه سره میکنم و اون موقع اتفاق بدی واست می افته .بهش رای میدی فهمیدی؟اون زنده نباشه تو هم نیستی ..._ نایل:اینکه به کی رای بدم دست خودمه نه تو._ من:این چاقو هم دست منه نه تو._ نایل:تو اینکارو نمیکنی._ من:ببخشید ولی هنوز منو نشناختی._ نایل:نکنه میخوای بگی قاتلم هستی؟_ من:من برای خانوادم هرکاری میکنم حتی اگه به معنی کم کردن یه اشغال از رو زمین باشه._ ولش کردم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودمون.حالا چی کار کنم؟اه لیندا تو چیکار کردی...اون گند میزنه من جمع اش میکنم انگار قانون دنیا شده این کار... در اتاقم باز شد و اشلی اومد داخل ...من:سلام._ اشلی:سلام انجل._ من:چیزی شده؟_ اشلی:میخوای در مورد خواهرت چیکار کنی؟_ من:میتونم بهت اعتماد کنم؟تو توی اون جبهه ای_ اشلی:پس واسه خودت جبه درست کردی؟_ من:یه طرف منم یه طرف کل این خانواده._ اشلی:پس هری کدوم وره؟_ من:هری اون وسطه یه روز این وره یه روز اون ور ._ اشلی:اوهم_ مادلین هم اومد تو اتاقم.من:امشب قراره همه اینجا جمع شن؟_ مادلین:اینقدر بی ادب نباش انجل هری گفت حالت خوب نبود منم اومدم حالت رو بپرسم._ من:خوبم چیز مهمی نبود._ اشلی:خانم شما چند بار زیمان داشتین؟_ خانم؟پف. مادلین:چها بار._ من:تو که پنج تا بچه داری!_ مادلین:من کار دارم حالا که حالت خوبه من میرم._ مادلین سریع از اتاق خارج شد.اشلی:دیدی چی گفت چهار تا این یعنی..._

من: یکی از این پنجتا برادر ناتنیه و این یعنی جک یه معشوقه داشته._

****************
الان موقع امتحان هاست و سر همه شلوغه ونوشتن داستان تو این روزها سخته ولی نظر هاتون میتونه تعداد و مقدار پارت ها رو بیشتر کنه.

Life GameWhere stories live. Discover now