€ نه...
نگاهمو ازش گرفتم. اما هنوزم سنگینی نگاهشو حس میکردم چشم همه ی دخترا رسما برق میزد... خوب معلومه مرد به این خوش تیپی و جذابی اونم مجرد بایدم چشمشون برق بزنه...این بار یکی دیگه از دخترای آویزون پرسید
^استاد تا حالا عاشق شدین؟
نامجون سکوت کرد… یادم افتاد اون زمانی که دوست بودیم همیشه بهم می گفت عاشقشده عاشق چشمام... اولین عشقی که تجربه کرده همینه..
این بار از جوابش اونقدر متعجب شدم که دوباره نگاهش کردم که دیدم هنوزم نگاهش رو منه..
€وقتی دانشجو بودم عاشق شدم .
صدایی از ته کلاس گفت
₩پس چرا ازدواج نکردین استاد ؟
همه اوو کشیدنو خندیدن جز منو نامجون.
در کمال تعجب جواب داد
€چون رفت....
نتونستم طاقت بیارم بغض بدی تو گلوم جمع شده بود... شتاب زده بلند شدم اگه اونجا می موندم نمیتونستم جلوی زبونمو بگیرم .
خواستم به سمت در کلاس برم که نامجون با اخم گفت
€کجا ؟
چهره ام گر گرفته و کمی قرمز شده بود به سختی صدایی از خودم در آوردم تا جوابشو بدم
£میرم هوا بخورم.
با اخم و جدیت به صندلی که از روش بلند شده بودم اشاره کرد
€هیچ جا نمیری بشین سر جات.
تا خواستم حرف بزنم سئونگ که میز اول بود بلند شد و به زورگوییش اعتراض کرد
٪استاد نمی بینین رنگش پریده ؟
با بلند شدن صدای سئونگ چهره ی نامجون رسما قرمز و عصبانی شد با خشم رو به سئونگ گفت
€تو وکیل وصی آقای کیمی؟
سئونگ موند چه جوابی بده. از سکوتش خوشحال بودم چون اگه حرف می زد یه جنگ حسابی به پا می شد .
نگاهی به من که همچنان عین ماست وسط کلاس وایستاده بودم انداخت و با وجود عصبانیت نامجون سکوتشو شکست
٪من فقط نگرانش شدم .
با این حرفش نامجون به موهای پر پشتش چنگ زد و به عقب حالتشون داد
€ کیم شی برو بشین سر جات.
این یعنی بعدا حساب تو میرسم… ناچارا برگشتم و سر جام نشستم و این تسلیم شدنم رو زدم به حساب این که جون پدرم تو دستای این آدم بود وگرنه من لجباز ترو یه دنده تر از این حرفام که به حرف کسی که بهم دستور میده گوش کنم حتی اگه استادم باشه...
روی صندلی نشستم و کل ساعت هندزفری توی گوشم گذاشتم تا صدای خنده و لاس زدناشو با دخترای کلاس نشنوم
بالاخره دو ساعت گذشت و همه یکی یکی از کلاس رفتن بیرون.
منم همراه یون داشتم از کلاس بیرون میرفتم که صدای خشک و جدی نامجونو شنیدم
€شما تشریف داشته باش کیم
خواستم به حرفش گوش کنم اما انقدر از دستش شاکی و ناراحت بودم که نخوام فعلا باهاش تنها باشم... بعدشم ما قرارداد بستیم که توی دانشگاه به من نزدیک نشه...
£متاسفانه خیلی عجله دارم استاد .
حرفم و زدم و از کلاس بیرون رفتم . صدای نفس عمیق و حرصیشو شنیدم اما اهمیتی ندادمو به راهم ادامه دادم... سئونگو دیدم که داره تنهایی به سمت در خروجی میره... راستشو بگم با حمایتی که جلوی نامجون ازم کرد باعث شد طرز فکرم راجبش عوض بشه برای همین تا از دیدم خارج نشده به سمتش دویدم و وقتی بهش رسیدم روی شونش زدم تا از وجودم با خبر بشه وقتی برگشتو منو دید متعجب نگام کرد منم لبخندی بهش زدم و با خجالت نگاهمو بهش دوختم
£میدونم پروعیه اما میشه منو برسونی؟
از خدا خواسته سری تکون داد و متقابل بهم لبخند زد
٪ این چه حرفیه البته که میشه.
جلوی چشم نامجون سوار ماشین سئونگ شدم با این که می دونستم امشب قراره به خونش برم و قراره دوباره کلی چرتو پرت بگه ولی بازم کاره خودمو انجام دادم... اون میتونه هر تفکری درمورد من داشته باشه مهم اینه که من خودم میدونم که چی هستم و چی نیستم نیازی به ثابت کردن خودم بهش ندارم مخصوصا وقتی که دیگه حتی حسی هم بهم نداره...
شبم یه پارت دیگه میزارم به جبران دیروز 😅👍
BẠN ĐANG ĐỌC
master criminal استاد خلاف کار
Fanfictionاستاد خلاف کار فصل ۱ کی میخایم بفهمیم که خیانت کردن فقط این نیست که با ی نفر بخوابیم هر دروغی که میگیم خیانته Couple : namjin, yoonmin 🐨🐭🐨🐭🐨🐭