part 37

113 22 28
                                    

با لذت نگاهی به آیینه قدی انداختم.
لباسمو خیلی دوست داشتم و خیلی بهم میومد کتو شلوار به همراه یه کراواته مشکی در عین سادگی جذاب بود و میپسندیدمش

موهامو گذاشتم فر بمونه و کمی مرتبشون کرده بودم که به طرز دیوانه واری بهم میومد

به صورته رنگ پریده و لاغرم نگاه کردم این چند وقت اونقدر فشار روم بود که حسابی صورتم داغون شده بود هاج و واج به آیینه نگاه میکردم که صدای اس ام اسم اومد .

گوشیمو براشتم و پیام نامجونو باز کردم

€پشت درم بیا بیرون .

میکاپ نکرده بودم و اصلا دلم نمیخواست با این قیافه ی داغون و بی رنگو روح پامو توی اون مهمونی بذارم . برای همین براش تایپ کردم :

£بیا تو بشین من ده دقیقه ی دیگه آماده میشم .

پشت بند حرفم به سمت آیفون رفتم و درو باز کردم. دویدم توی اتاقم و شروع کردم کمی رنگو رو دادن به صورتم

اونقدر حواسم پرت تمیز در اومدن میکاپم بود که هیچی نفهمیدم. 
وقتی سرم رو بلند کردم توی آیینه نامجون و دیدم که پشت سرم دست به سینه وایستاده و با لبخند من و تماشا میکنه.

با ترس از جا پریدم و دستمو رو قلبم گذاشتمو شروع کردم غر زدن بهش

£ یا... ترسوندیم...آدم یه صدایی از خودش در میاره ، کم مونده بود سکته کنم آخه چرا بدون اینکه بگی میای تو اتاقمم ؟ من گفتم منتظرم باش نه اینکه مثل جن بیای پشت سرم.

با عصبانیت نگاهش میکردم . انگار اصلا حرفامو نشنید... هنوزم همونجور بهم خیره بود وقتی ساکت شدم با لبخند محوی زمزمه کرد :

€دیوونه کننده شدی.

ساکت شدم... لالم کرد... این که بگم از شدته خجالت لپام قرمز نشده دروغ گفتم

تکیه اش و از دیوار گرفت ، خواست به سمتم بیاد که سریع از جام بلند شدم و بعد از بستن دکمه ی کتم گفتم :

£ خوب من کارم تمومه بریم.

چیزی نگفت فقط خیره نگاهم کرد و سر تکون داد... مثله این که فهمید خجالت زدم کرده و قصد فرار ازشو دارم واسه همین زیاد پاپیچم نشد
با هم از خونه بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم . توی کل راه نه من حرف زدم و نه اون.
جفتمون عمیقا توی فکر بودیم تا اینکه نامجون ماشین رو جلوی باغ بزرگی پارک کرد .

یکی با لباس فرم در ماشین رو برامون باز کرد و وقتی پیاده شدیم رفت تا ماشینو برامون پارک کنه .

چشمم به باغ افتاد که به محض ورود صدای ملایم  موزیکی که درحاله پخش بود به گوش رسید

اکثرا دور میزاشون بودن و درحاله گپ زدن بود مثل اینکه عروسو داماد هنوز نرسیده بودن. 

master criminal                                           استاد خلاف کار   Where stories live. Discover now