part 43

134 20 38
                                    

به سختی چشمامو باز کردم… گیجو منگ دورو اطرافمو دید زدم اما خبری از نامجون نبود .

اونقدر خوابم میومد که خواستم دوباره چشمامو ببندم اما با دیدن ملافه ی خونی برق از سرم پرید و خاطرات دیشب به یادم اومد... مرتیکه وحشی همچین جرم داده بود خون ریزی کرده بودم اما چرا هیچ دردی حس نمیکردم؟

سر جام نشستم که یهو نامجون  در حالی که دکمه های بلوزش رو می بست با اخم وارد شد اما اونقدر درگیر بود که متوجه من نشد

نگاهم به خودم افتاد. لباس تنم بود البته فقط یه پیرهن سفید اور سایز رو اگه لباس در نظر بگیریم و حتی از بوی شامپویی که ازم میومد معلوم بود حموم رفتم اما یادم نمیومد کی لباس پوشیدم یا حتی کی دوش گرفتم .

گنگ سرمو بالا آوردم و نگاه خیره ی نامجون روی خودمو دیدم از خجالت سرمو انداختم پایین که بهم نزدیک شد و کنارم روی تخت نشست .

زمزمه کرد :

€درد نداری؟

سرمو به نشونه منفی تکون دادم اما به هر جایی نگاه میکردم بجز صورتش
نفسه عمیقی کشیدو دستشو زیر چونم انداخت و مجبورم کرد باهاش چشم تو چشم بشم

€دیشب واقعا ترسوندیم... خونریزی کمی داشتی اما خوب بازم خیلی نگرانت شدم...

به این که انقدر مستقیم بهم ابراز نگرانی میکرد عادت نداشتم و قلبم دو دور هزار میزد

£ تو بردیم حموم؟

€هوم... مثل این که ماساژو پمادامم اثر گذاشته مطمئنی درد نداری ؟

انگار توی یه رویا گیر افتاده بودم... لبخندی از این همه شیرین بودنش زدم و بهش اطمینان دادم که هیچ دردی ندارم بهم لبخند زد و برای یک لحظه چشمش به رد سوختگیم افتاد و عین دیشب دوباره اخم کمرنگی روی صورتش نشست

€ پات چرا سوخته ؟

پوزخندی زدم و این دفعه تلخ و نیش دار گفتم

£ اگه به حرفام  گوش میدادی میخواستم بهت بگم که سئونگ روی پام قهوه ی داغ ریخت منم رفتم توی حمومش تا آب سرد رو پام بریزم و گرنه من هر…

دوباره دستشو زیر چونم گذاشت و با انگشت شستش لبام رو به سکوت دعوت کرد

€هیشش… می دونم .

که میدونست؟! دوباره تمام دلخوریام یادم افتاد و خصمانه گفتم

£چیو میدونی ؟ انقدر خواستم باهات حرف بزنم گوش ندادی الان خیالت راحت شد ؟ بعدشم مگه قرار نبود فقط همین امشب بعد میذاری و میری خوب برو چرا وایستادی ؟ چرا…

محکم بغلم کرد که صدام خفه شد . کنار گوشم آروم زمزمه کرد

€خفه میشی حرفمو بزنم؟

master criminal                                           استاد خلاف کار   Où les histoires vivent. Découvrez maintenant