جلوی آپارتمان نامجون وایستادم. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم به اینجا بیام... این کار یه جورایی کوچیک کردن و خورد کردن خودم بود این کار ذره ذره روحمو میکشت... اما دلم طاقت نیاورد... بابام اون گوشه روی یکی از تختای بیمارستان جون بده که من نمیخوام خودمو کوچیک کنم؟!
الان دقیقا همون وقتیه که مجبور باشی و چاره ای نداشته باشی باید راه سختو انتخاب کنی.
زنگ خونش و زدم و منتظر موندم، صدای بم و جدیش توی آیفون پیچید
€ جین ؟
سکوت کردم… اما بالاخره با نفس عمیقی گفتم
£درو باز میکنی؟این بار اون سکوت کرد اما با سکوتش در باز شد
سوار آسانسور شدم و رفتم بالا… جلوی واحدش وایستادم و قبل از اینکه من در بزنم در باز شد دستم که برای به صدا آوردن در تو هوا مونده بود رو پایین آوردم و بیحال نگاهمو به سر تاپاش انداختم… شلوارک و تیشرت آبی رنگی تنش بود که معلوم بود همین الان پوشیده چون کمی تو بدنش نامرتب بود
با اخم به چشمهای قرمزم نگاه میکرد ، از خیره بودن بهش دست کشیدم و سرمو پایین انداختم تا کم تر نگاهش به چشمام بخوره نمیخواستم خودمو جلوش محتاج و ضعیف نشون بدم هر چقدرم که محتاج و ضعیف باشم...
£میتونم بیام تو ؟
به خودش اومد و از جلوی در کنار رفت ، داخل شدم و روی مبلی که قبلا نزدیک بود روش بهم تجاوز کنه نشستم... اگه یه شرایط دیگه بود و زندگی به تخمم نبود حتی از دومتری خونشم رد نمیشدم... رو به روم نشست دستاشو به هم قفل کرد و روی زانو هاش تکیه داد و کمی به سمتم خم شد
€گریه کردی ! چرا؟!
جوابشو ندادم… نگاهم و ازش دزدیدم و دستام از شدت ضعف و استرس میلرزید و برای کنترل لرزششون بین پاهام فقلشون کردم نفس عمیقی کشیدم تا کمی مسلط باشم و صدام نلرزه اما زیاد موفق نبودم و با صدای لرزون بدون مقدمه چینی و حرف اضافه ای جواب پیشنهاد صبحشو دادم
£قبوله… پارتنرت میشم اما سه شرط دارم...همونجور که گفتی پول درمان بابام رو کامل میدی… توی دانشگاه به هیچ عنوان به من نزدیک نمیشی… مدت قرارداد هم بیشتر از شیش ماه نباشه
وقتی سکوتشو دیدم نگاه خیرم که از اولم روی انگشتای به هم قفل شدش بود رو بالا آوردم... نگاهمو که دید لبخند محو و مردونه ای زد
€ جالبه که شرط روی شرط میاری... اما باشه...قبوله !
وقتی تاییدشو گرفتم از جام بلند شدم که متعجب بهم نگاه کرد
€کجا؟
نفسم رو بیرون فرستادم و نگاه کلافه مو بهش دادم
£میرم بیمارستان.
به چشم هام خیره شد و مثل من از جاش بلند شد و چند قدم به سمتم اومد و دوباره روی همون مبل نشوندم
€باید از حال بَدو زود قبول کردنت حدس میزدم... فعلا نرو… مگه قرار نیست پارتنرم بشی؟ پس چرا صبر کنیم؟
انقدری بی حال بودم که سعی نکردم برای بلند شدن تقلا کنم فقط متعجب و با چشای پف کردم بهش خیره شدم
£یعنی چی؟
€بشین همین جا تا قرار دادو بیارم
نگاه عاقل اندرسفیهی بهش انداختم. شیطونه میگفت جفت پا برم تو حلقش تا از این هول و ولا بیوفته... انقدر گاوه نمیفهمه الان حالم خوب نیس؟
نگاه چپ چپ منو که دید ازم فاصله گرفت و حق به جانب گفت
€قبلا به خاطرت صبر کردم جین... نتیجه اشم شد فرار کردن جنابعالی اما دیگه نمیخوام صبر کنم برای همین بشین تا هردو تو قرارداد به تفاهم برسیم تا خیالمون راحت شه...
چشمام که سوزشش کلافم کرده بود رو روی هم فشار دادم... من که میخواستم این کارو بکنم دیر یا زودش چه فرقی به حالم میکرد؟ راستم میگفت اینجوری خیالم راحت تر بود که یه وقت زیر حرفش نزنه...
نامجون رفت تو اتاق و بعد با چندتا برگه اومد توی اتاق... هه... اونقدر مطمئن بود شرطشو قبول میکنم که حتی از قبل قرار دادم نوشته شروع کرد به خوندن جاهایی که باهاشون مشکل داشتمو با لپای گل انداخته و اخمای تو هم گفتم و اونم بدون هیچ چون و چرایی خطشون زد... آخه محض رضای خدا... کی دوست داره که مشت یه نفر توی کونش بره؟! من سکس خشن دوست دارم اما نه انقدر... حدودا بعد سه ساعت کلنجار رفتن اون سه تا شرط منم پایان قرارداد نوشته شد و هردو امضاش کردیم و من راسما پارتنر نامجون شدم
برگه رو با گفتن این که یه کپیشو هم برای من میفرسته توی پوشه قرارداد
€خوب؟
با دیدن نگاه معنادارش حول کردم و مثل فشفشه بلند شدم
£خوب که خوب...من دیگه میرم.
تا خواستم به سمت در برم بازوم با شدت کشیده شد… که تعادلم و از دست دادم و پرت شدم تو بغلش... وحشیانه کمرمو چنگ زد و بدون اینکه بهم فرصت تکون خوردن رو بده لب هاش و با ولع روی لب هام گذاشت .
متنفرم از اذان صبحتون،تاابد...
مراقب خودتون باشید 🖤
أنت تقرأ
master criminal استاد خلاف کار
أدب الهواةاستاد خلاف کار فصل ۱ کی میخایم بفهمیم که خیانت کردن فقط این نیست که با ی نفر بخوابیم هر دروغی که میگیم خیانته Couple : namjin, yoonmin 🐨🐭🐨🐭🐨🐭