part 55

146 17 40
                                    

به دلیل این که یه مدت باهاش قهر بودم از حضورش نزدیک به خودم اونم توی حموم و اونم چی؟! لخت... معذب شده بودم.... لابد دارید میگید پس عمه ی من بود که چند ساعت زیرش ناله میکرد اما پچ... اون موقع داغ بودم الانم تمام صحنه ها داره میاد جلوی چشمم و هر ثانیه قرمزو قرمز تر میشممم...

با نگاه پایین افتاده.... البته نه اونقدراهم پایین دستمو روی سینه ی پهنش گذاشتم و عقب رفتم.

با شیطنت نگاهم کرد ، انگار که میدونست تو ذهنم چی میگذره و همین باعث شد بیشتر خجالت بکشم

£اون طوری نگاه نکن .

قهقهه زد و منو تو بغلش کشید و محکم به خودش فشرد

€آخه وقتی این طوری قرمز میشی دلم می خواد بخورمت آقا کوچولو.

بیشتر خجالت کشیدم و برای اینکه از دستش فرار کنم گفتم :
£گفتی خوردن جونا من گشنمه...

€منم... نظرت چیه دوباره اینجا بخورمت؟!

بخاطر حرف کثیفی که زد گوشام قرمز شد و بازدن مشتی به شونش دادی سرش زدم که هم زمان شد با خنده ی اون

£یااا... منه لعنتی جدی بودم خجالت بکش

€باشه عزیزم... الان خودمونو آب مکشیم میریم باهم یه چیز درست میکنیم، چطوره؟

بهش چشم غره ای رفتم اما در مقابل خنده هاش نتونستم مقاوم باشم و لبخند زدم

£عالیه

اون هم بعد از یک لبخند روی دماغم بوسه زد و مشغول شد به آبکشی بدنمون

حوله ی تن پوشی به دستم داد و خودش حوله ای رو دور کمرش و یه حوله دیگه روی موهاش قرار داد... بعد از پوشیدن حوله از حموم خارج شدیم و نامجون اجازه ی هیچ حرکتی بهم نداد و منو رو تخت نشوند و خودش سر پا رو به روم ایستاد

£چیکار میکنی؟!

€ میخوام موهای پسرمو خشک کنم

خندیدم و بهش اجازه دادم با کلاه حولم موهای مجعد روی سرم رو خشک کنه و خودمم با آرامش چشمامو بستم و از ماساژ دستاش روی موها و سرم لذت بردم... بعد از این که کارش تموم شد خواست ازم فاصله بگیره که دستمو دور کمرش حلقه کردم و با قرار دادن چونم روی جایی ما بین سینه و شکمش بهش خیره شدم... لبخندی بهم زد و دوباره دستاش راهشون رو به داخل موهام پیدا کردن و مشغول نوازشم شدن

€جونم رز سفیدم؟!

£منم میخوام موهاتو خشک کنم

لبخندش عمیق تر شد و جلوی پام کنار تخت زانو زد و من این حرکتش رو به عنوان جواب مثبت در نظر گرفتم و با خوشحالی به حوله ی کوچیکی که از روی موهاش سر خورده بود چنگ زدم و اون رو دوباره روی موهاش قرار دادم و با وسواس خاصی شروع کردم به خشک کردن موهاش... نامجونهم با لذت چشماشو بست و از همین متوجه شدم که به خوبی کارم رو انجام میدم ، کمی بعد سرشو جلو آورد و صورتش رو توی گردنم مخفی کرد و نفس های گرمش رو روی پوستم خالی کرد... دست از خشک کردن موهاش برداشتم و با بوسیدن شقیقش شونه هاش رو کمی ماساژ دادم...

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jul 05 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

master criminal                                           استاد خلاف کار   Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin