part 52

92 15 19
                                    

بین خواب و بیداری بودم که خواستم به بدنم کش و قوس بدم و همون موقع حس کردم دست و پاهام بسته است.

به سختی لای پلکم و باز کردم و یه اتاق نا آشنا رو دیدم.

سرمو برگردوندم و چشمم به یه بدن افتاد . وحشت زده سرمو بالا آوردم و همین که صورت نامجون رو دیدم نفس اسوده ای کشیدم و دوباره سرم رو روی بازوش گذاشتم غرق خواب بود... کمی صبر کردم که ویندوزم بالا بیاد و درسته یادم افتاد منو دزدیده.

دستش و دور گردنم انداخته بود و سرشو توی موهام فرو برده بود انگار کافی نبود که با پاهاشم پاهام رو قفل کرده بود . این مردک میدونه من نمیتونم و بدم میاد موقع خواب کسی رو بغل کنم یا بغل بشم ولی باز این کارو کرده...

میتونستم حسابشو برسم اما  بیشتر می خواستم بدون اینکه بیدار بشه فرار کنم برای همین با احتیاط اون یکی دستش رو برداشتم و خیلی آروم از تخت پایین اومدم .

پاورچین پاورچین به سمت در اتاق رفتم و دستگیره رو فشار دادم اما با دیدن در قفل شده آه از نهادم بلند شد .

نگاهمو دور تا دور اتاق چرخوندم چشمم به تراس بزرگ افتاد . با شوق و ذوق به سمتش رفتم اما هر کاری کردم اینم باز نشد. هرچی فحش بود تو دلم نثار نامجون کردم

ناچارا به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم.همچنان خواب بود. معلوم بود دیشب رو کلا رانندگی کرده.

دلم نیومد بیدارش کنم برای همین گفتم از فرست استفاده کنم حسابی رفع دلتنگی بکنم دستم و زیر سرم گذاشتم و مشغول نوازش موهاش شدم ...توی خواب انقدر دوست داشتنی بود که وسوسه میشدم ببوسمش... و من کی باشم که جلوی این وسوسه مقاومت کنم؟

صورتم و جلو بردم و لبامو به گونه اش نزدیک کردم .. خواستم گونه اشو ببوسم که با شنیدن صداش هول شدم :
€اگه محکم نبوسی قبول نیست

سریع عقب رفتم و گفتم :
£کی خواست تورو بوس کنه خودشیفته ؟

خواب آلود پلکشو باز کرد :
€ آها ینی تو نبودی لباتو رو گونه ی من غنچه کرده بودی

مشتی به بازوش زدم و با حرص گفتم:
£ خفه شو متوهم بد بخته دزد چرا در و پنجره رو قفل کردی ؟

به جای اینکه جوابمو بده دستمو گرفت و به سمت خودش کشید... تعادلمو از دست دادم و صورتم صاف به سینه ی سنگ و صفتش برخورد کرد .
آخی گفتم و اونم از این گیج بودنم استفاده کرد و دستاشو دورم حلقه کرد و گفت :
€الانم تو رو تو بغلم قفل میکنم

به تقلا افتادمو شروع کردم دستو پا زدن تا از شرش خلاص شم
_ولم کن مردک... چطور می تونی انقدر زور گو باشی ؟

با خونسردی جواب داد:
€فعلا خوابم میاد... سعی نکن بدخوابم کنی که بهت خودخواهی و نشون میدم.

master criminal                                           استاد خلاف کار   Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt