part 40

89 21 25
                                    

موندم چه جوابی بدم... بخاطر شوکی که بهم وارد شده بود هیچ کلمه ای به ذهنم نمیرسید... همش تقصیر این سئونگه مارموز بود احمق برام نقشه کشیده بود و منه ساده هم باورش کردم .

نامجون با صورت کبود و ناباور به من نگاه کرد و وقتی دید جوابی نمیدم با نفرت صورتشو تو هم جمع کرد انگار با سکوتم حسابی نا امیدش کردم

£لعنت بهت جین… تو چطور تونستی انقدر راحت خیانت کنی؟ هر چند تقصیر تو نیست تقصیر منه که هر بار به توعه خراب اعتماد می کنم .

واقعا اشکم در اومد... نه نامجون نباید همچین ذهنیتی ازم داشته باشه نه الان که بالاخره بعد از مدت ها میونمون درست شده بود

£ جونا به چشات قسم که همه ی اینا نقشه ی این کثافته من بهت خیانت نکردم.

رو به سئونگ کونی که با لبخند به ما نگاه میکرد داد زدم

£چرا لال شدی عوضی؟؟ بگو بین من و تو هیچی نیست.  بگو برای چی اینجام بگو داری ازدواج می کنی .

بیشرف با تعجب ساختگی بهم نگاه کرد و تک خنده ای زد

_عزیزم حالا که همه چیزو دید چرا دروغ بگیم ؟ صبح توی کلاس بهت پیشنهاد دادم بیای خونه ام تو هم قبول کردی از حقم نگذریم خیلی خوب و هات بودی .

با چشم های گرد شده نگاهش می کردم... این مرتیکه متوهم چی داشت میگفت؟! نامجونم  نتونست کصشرایی که میگفت رو طاقت بیاره و با تمام توان مشت محکمی به صورته کریهش زد.

بدونه هیچ ری اکشنی همونجا وایستادم تا کتک خوردنشو ببینم بلکه دلم خنک شه.  اونقدر محکم زد که سئونگ سرش محکم به دیوار برخورد کرد . با نفرت نگاهش کردم... حقش بود مرتیکه هرچقدر بخوره حقشه سریع  به خودم اومدمو لباسارو پوشیدم و به سمتشون رفتم.

نامجون لگدی به اون لجن زد و بعد از اینکه نگاه بدی حواله ام کرد از اتاق بیرون رفت .

دنبالش رفتم و با التماس بازوشو گرفتم نباید میرفت نباید اینجور میرفت شب از سردرد عصبی خوابش نمیبرد میشناختمش... نباید حتی یه ثانیه هم ذهنیتش درموردم خراب شه نباید...

£نامجونا اشتباه می کنی اون عوضی برامون نقشه کشیده وگرنه من بهت خیانت نکردم... چطور میتونم به کسی که عاشقشم خیانت کنم؟

محکم بازوشو از دستم کشید انگار کورو کر شده بودو نه گریه هامو میدید نه توجیح هامو

€دیگه اصلا… اصلا اسم منو به زبون نیار . از این به بعد جز یه شاگرد نفرت انگیز هیچی برای من نیستی ! هیچی…

حرفشو زد و بی رحمانه از کنارم گذشت . باورم نمیشد به این راحتی تموم شد.  باورم نمیشد به این راحتی از من متنفر شد .
حضور یه نفرو حس کردم و وقتی برگشتم با سئونگ مواجه شدم. الدنگ این احمقه کص مغز کی عقلش رسید و انقدر شد که همچین نقشه ای بکشه جوری که حتی منم به این راحتی گولشو بخورم

master criminal                                           استاد خلاف کار   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora