part 21

132 26 7
                                    


بیشعور کلا باید برینه به حال آدم... اما حداقل امشب از دستش راحت شده بودم

با همون خشمش منو تا پشت در خونه رسوند و منم بدون تشکر و خداحافظی از ماشین پیاده شدم... حتی در ماشینم محکم بستم تا به کون نَشُسته خان حالی کنم چقدر ناراحتو عصبانیم

اونم حتما بعد از این همه اتفاق از من توقع آروم بودنو نداشت...

زیر نگاه سنگینش کلید انداختم و داخل خونه شدم... رفتم به بابام سر زدمو بعد اینکه مطمئن شدم جاش خوبو راحته..‌. بی خیال از اتفاقایی که افتاده خودم و روی تخت پرت کردم و خوابیدم.

***

فکر کنم لنگ ظهر بود که صدای زنگ پی در پی خونمون رو مخم رفت و از خواب نازم بیدارم کرد .
فاکینگ یه روز تعطیلی که مرخصیم گرفته بودم اومدم کپه مرگمو بزارم که ماشالا از شانس کیریم همه باید برینن توش... به سختی از جا بلند شدم و لنگون لنگون دمپایی هامو پام کردم و بدون اینکه بپرسم کیه در حیاطو باز کردم .

یه مرد غریبه بود که تا چشمش به من افتاد انگار ترسید که روشو اون ور کرد و بسته ی بزرگ دستشو به سمتم گرفت و گفت :

_شما کیم سوکجین شی هستید ؟

از رفتارش تعجب کردم و موهای ژولیدمو کمی خاروندم

£آره خودمم.

بسته ای رو به دستم داد

_این بسته برای شماست.

جفت ابرو هام بالا پرید... من که کسیو ندارم برام بسته بفرسته اونم به این بزرگی...!!

£از طرف کیه؟

بدون اینکه جوابمو بده مثل بز سوار موتورش شد و رفت.
فحشی بهش دادم و درو محکم بستم . وارد راهروی خونه شدم که ناخوداگاه نگاهم به آینه خورد که یه لحظه با دیدن موجودی که توش بود سکته کردمو با جیغ و پرشی که زدم پام لیز خورد و افتادم زمین صداها اونقدر زیاد بود که بابای بیچارمم ترسوند و صدای نگرانش به گوشم رسید

_جینی پسرم؟؟ خوبی؟؟ چی شده؟! این دیگه صدای چی بود؟!

برای این که بابامو نترسونم همونجور که نشیمن گاهمو که بازمین یکی شده بودو میمالیدم با صدلی بلند گفتم

£ خوبم باباجون فقط لیز خوردم افتادم زمین

بسته ای که خدارو شکر سالم مونده بودو گوشه ای گذاشتمو سینه خیز به سمت آینه رفتمو کم کم خودمو بالا کشیدم...
و با دیدن قیافم فهمیدم پست چیه بیچاره چرا انقد ترسیده بود... سریع خودمو تو حموم انداختمو بعد از این که حالم جا اومد و از اون آشفتگیه راحت شدم حوله ای دور خودم پیچیدمو اومدم به سمته اتاقم برم که نگاهم به جعبه ی مشکوکی افتاد که کاملا فراموشش کرده بودم...

تو دستم گرفتمشو از جهات مختلفی برسیش کردم... نکنه توش بمب باشه؟

یکی زدم توی سر خودم... آخه احمق کدوم گوسفندی انقد خرج میکنه بمب بخره که قصد جونتو بکنه؟

رفتم توی اتاقم و بعد از بستن دَر دلو به دریا زدم و در جعبه رو باز کردم .

با دیدن یه لباسای توش چشمام برق زد .
لباس و از جعبه بیرون اوردم .
خیلی خوشگل بود .

یه پیراهن مشکی گشاد که با وجود اینکه روش یه سری طرحای ریز سفید داشت باز هم اونقدر زیبا بود که آدم توی نگاه اول عاشقش میشد... به همراه یه جین تنگ و کفشای مشکی براق..

چشمم به کاغذ توی جعبه افتاد و برش داشتم :
_امشب توی مهمونی این لباسارو بپوش ساعت هفت میام دنبالت .

ابروهام بالا پرید... پس این لباس کار نامجون بود .
لبخند شیطانی زدم و زیر لب گفتم :

£به همین خیال باش که همیشه حرف حرف تو باشه.

جعبه رو برداشتم و پریدم توی اتاق ساعت دو و نیم ظهر بود و وقت کمی داشتم برای همین خودم و پرت کردم توی حموم... قرار بود امشب حسابی استاد عزیزم و حرص بدم .

... ...............

حتی خودمم نمیتونستم چشم از آیینه بگیرم.
لباسی که برام فرستاده بود رو پوشیده بودم اما دکه هاش رو تا وسطای سینم باز گذاشته بودم که باعث شده بود ترقوه های برجستم بیرون بزنه و تو چشم باشه... پایینای پیراهنمو توی شلوارم جاداده بودم و همین باعث به چشم اومدم کمر باریکم بشه و بخاطر تنگی  شلوار مقداری خیلی کمی از برجستگی هامم مشخص بود... موهای فر مشکیمو صاف کردم و به بالا حالتش دادم و پیشونیمو در معرض دید قرار دادم و  همین چهره ام رو هزار برابر جذاب تر کرده بود... حتی خودمم خودم رو به سختی می شناختم.

از هر نظر عالی به نظر می رسیدم . برای تکمیل کننده ی تیپم عطر سکسی و تحریک کننده ام و زدم .
درسته الان هیچ پولی نداشتیم اما قبل از اینکه بابام ورشکست بشه یکی از پولدارترین های کره بودیم...

داشتم بالم لبمو  میزدم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد :

€بیا پایین.

بخاطر حالت دستوریه پیامش چشمامو تو حدقه چرخوندم... بالم لبو روی میزم گذاشتم و برای آخرین بار خودمو تو آیینه چک کردم همش دوست داشتم عکس العملشو ببینم. نفس عمیقی کشیدم و دلداری دهنده به خودم گفتم :

£آروم باش جین اگه دوباره زور گفت یه مشت بزن تو صورت جذابش...

بعد از مدت های طولانی من دوباره برگشتم 😅

دلم براتون تنگ شده بود شرمنده برای غیبت طولانی خیلی مشکلات برام به وجود اومده بود که نمی ذاشت بیام و چیزی تایپ کنم... الانم هنوز درگیرش هستم ولی خوب نه به اون شدت...
نمیتونم بهتون قول بدم که زود زود براتون آپ میکنم ولی تمام سعیمو میکنم...
آره دیگه دوسش داشته باشید 😙

master criminal                                           استاد خلاف کار   Where stories live. Discover now