چشم هام از یهویی بودن حرکتش تا آخرین حد ممکن گرد شد ، از روی هوس نه ، از روی عصبانیت می بوسید... انگار میخواست حرص این سال هایی که ترکش کردم و سرم خالی کنه .به سینه اش مشت زدم که هر دو دستم رو گرفت و پشت کمرم قفل کرد
نمیتونستم نفس بکشم حس میکردم لبم در حال پاره شدنه .
طوری لب هامو می بوسید و گاز میزد که در عین لذت و غم درد بدی و بهم انتقال میداد
خواستم با پام جفتک بندازم که فهمید و همونجور که تو بغلش بودم باسنمو جلو تر حرکت داد و همچین منو تو بغلش فشرد که نتونستم حرکت اضافه ای بکنم
دیگه داشتم از بی نفسی خفه میشدم که رضایت داد و لب هاشو از روی لب هام برداشت .
نفس نفس میزد و با چشمهای خمار به لب هام که میدونستم حسابی قرمز و متورم شده نگاه میکرد.
با عصبانیت تو بغلش جُم خوردم و حرصی لبامو به هم فشار دادم
£بابای من رو تخت بیمارستانه اون وقت تو این جا...
میدونست میخوام چی بگم واسه همین وسط حرفم پرید
£هیششش مگه واسه ی همین پول نمیگیری ؟ مگه واسه خاطر بابات اینجا نیستی؟ پس چرا صبر کنم؟ من قبلا برات صبر کردم جین... دو سال صبر کردم و تهش تو ترکم کردی... اما الان میخوام از هر ثانیه ای که کنارتم استفاده کنم... میخوام توی این مدت باید هرروز بیای خونم... بدون اعتراض... بدون اشک و التماس... چون طبق قرار داد هروقت که بهت گفتم باید اینجا باشی ...
بعد از حرفاش یه دور دیگه بوسیدم و بعد برای این که میدونست بخاطر بابام حالم خوب نیست گذاشت که برم اون شب تا خود صبح چشم روی هم نزاشتمو اشک ریختم اما این بار بخاطر بابا نه بخاطر عشق نامردو بی رحمم که حرفاشو عین تیکه های شکسته ی شیشه سمت قلبم پرت کرد...
******
نفس عمیقی کشیدم و وارد کلاس شدم ، نمیتونستم تو روی نامجون نگاه کنم
وقتی دیشب بهم گفت باید همیشه آماده ی سکس باشی بدون حرف رفتم چون دلم شکست... دلم بد شکست... نمیخوام بهش نگاه کنم تا دوباره مثل دیشب شروع کنم به گریه... لعنت بهش... یه زمانی حتی دستمم نمی گرفت تا مبادا ناراحت بشم اما الان انقدر خشن شده بود که ازم هر شب سکس میخواست .برعکس همیشه با قیافه ی پنچر شده وارد کلاس شدم. با این که کلی صورتمو آب زدم اما هنوزم از صد متریم نگام میکردی میفهمیدی دیشب خود جهنم بود برام... بدبختی اینجا بود که یک روز در میون کلاس آخرم رو با نامجون داشتم و مدام باهاش چشم تو چشم می شدم.
کنار یون نشستمنگاهش کردن... اونم در حالی که داشت چیپس میخورد بهم نگاه کرد و گفت
= چته؟! چرا مثل برنج وا رفتی؟
دیدم شعوره دردو دلو نداره سرمو روی میز گذاشتم و طرف دیگه ای رو نگاه کردم
£سر به سرم نذار اوقات سر کله زدن باهاتو ندارم
تا خواست دهنشو باز کنه نامجون وارد کلاس شد
همه به احترامش بلند شدن... منم بیحال بلند شدم و بعد از اشارش همه سر جامون نشستیم...با جدیت روی صندلی نشست و نگاه کلی به کلاس انداخت... همون لحظه یکی از بچه های پایه ی کلاس با شوخی گفت
₩استاد شنیدم امروز میخواین موضوع کلاسو آزاد کنید .
لبخند محوی کنج لب های نامجون اومد... چرا دیگه مثل قدیم اونقدر عمیق نمیخنده که چال لپش بیوفته بیرون؟! چقدر دلتنگ اون چال بودم... در کمال تعجب گفت
€باشه... امروز بحث آزاد .
تا اینو گفت همه مثل بچه دبستانی ها براش جیغ و دست زدن .
ساکت که شدن این بار هانوله خودشیرین با عشوه گفت :÷استاد شما ازدواج کردین؟
شاید باورتون نشه اما این دختر سالای اول دانشگاه قبل این که آب پاکیو بریزم رو دستشو بگم گیم همش آویزون من بودو مدام این جوری برام عشوه میومد... حالا بعد آویزون سئونگ شد که اونم آب پاکیو ریخت رو دستشو گفت که از من خوشش میاد... الانم که نامجون... فکر کنم کراش یابش خراب شده سمت گیا اتصالی میده...
نگاه نامجون به من افتاد... بهش خیره بودم که با صدای سردی جواب دختره ی عفریته رو داد
ببخشید جوجوآ این چند وقت حالم زیاد اوکی نبود گوشی رو گذاشته بودم کنار...
شما خوبید؟!
ESTÁS LEYENDO
master criminal استاد خلاف کار
Fanficاستاد خلاف کار فصل ۱ کی میخایم بفهمیم که خیانت کردن فقط این نیست که با ی نفر بخوابیم هر دروغی که میگیم خیانته Couple : namjin, yoonmin 🐨🐭🐨🐭🐨🐭