part 23

132 24 7
                                    

سئونگ با تعجب به نامجون نگاه کرد

_استاد ؟ چیزی شده؟!

نامجون با عصبانیت فکش رو روی هم فشار داد و گفت:
 
€دستتو از دور کمرش بردار تا انگشتاتو نشکوندم .

حتی سئونگ هم از این عصبانیتش ترسید و بدون اینکه کنترلی رو خودش داشته باشه دستش و از دور کمرم برداشت.
بعد از این که مطمئن شد دست سئونگ از کمرم جدا شده این بار تیر نگاهش به صورت من خورد ، چنان نگاه بدی بهم انداخت که از ترس تمام وجودم لرزید.

بی توجه به کسی مچ دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت طبقه ی بالا کشید ، جرئت نداشتم دستمو بکشم چون میترسیدم جلوی جمع یه کتک مفصل بهم بزنه...نه این که بی عرضه باشمو فقط نگاه کنم که کتکم بزنه میترسم جلوی بقیه آبروی منو ببره و تو دانشگاه بپیچه... نگاه ملتمسم رو به سئونگی که خوش شده بود دادم و دنبال نامجون کشیده شدم...

وقتی رسیدیم طبقه ی بالا با عصبانیت در یه اتاق و باز کرد و پرتم کرد داخل اتاق… به زور تونستم جلوی خودم و بگیرم تا نیوفتم.

درو با تمام توان بهم کوبید و عربده کشید

€با چه جرئتی تو بغل اون عوضی میرقصی هان ؟ چطور جرئت میکنی انقدر بهش نزدیک بشی؟ ندیدی چطور بهت چسبیده بود ؟ شعور نداری وقتی مال منی نذاری یکی بهت بچسبه ؟

درسته ترسیده بودم اما جلوی زبونم و هم  نگرفتم... من کیم سوکجینم جلو حرف زور سکوت نمیکنم... مخصوصا جلوی این توهمی... چی واسه خودش میگه؟!

£خودت چی؟ وقتی منو آوردی اینجا چسبیدی به دوست دختر منگلت منم حق دارم واسه خودم خوش بگذرونم. اصلا کدوم مادر جنده ای گفته من مال توام؟

با این حرفم رسما آتیشش زدم… به سمتم یورش آورد، فکمو تو دستش گرفت و فشار داد و توی صورتم غرید

€پس رقصیدن توی بغل این و اون برات خوش گذرونی و لذت داره هوم ؟ تو ذاتت هرزگیه… وگرنه به این راحتی توی بغل اون عوضی نمی رقصیدی…

با سرکشی جواب دادم و نزاشتم بیشتر از این کصشراشو تفت بده...

£آره اصلا خودم خواستم باهاش برقصم... خودمم اگه بخوام میتونم همین الان برم به سئونگ بدم…

هنوز حرفم تمام نشده بود چنان وحشیانه پرتم کرد روی تخت که تمام دل و روده ام توی دهنم اومد .

تا اومدم به خودم بیام با عصبانیت در اتاق و قفل کرد و به سمتم اومد

روم خم شد و دستاشو کنار سرم گذاشت
علنا تو صورتم عربده زد

€پس اگه من جلوتو نگیرم به هرکی که روبه روت سبز شد میخوای بدی همینطوره؟

سکوت کردم… اونقدری از پرت شدنو صدای بلندش تعجب کرده بودم که لاله لال بودم... اونم انگار آروم شده بود... کمی از روم بلند شد و به موهاش چنگ زد و نفس عمیق کشید اما یه آرامش قبل از طوفان بود چون بعد اینکه چشمش بهم خورد سریع سرشو خم کرد و با لب‌های داغش گردنمو بوسید.
نفس بلندی کشیدم که فاصله رو از بین برد .
حالا تنش چسبیده به تنم بود .

master criminal                                           استاد خلاف کار   Where stories live. Discover now