part 8

189 31 4
                                    

هنوز حرفم تمام نشده بود که اون یکی دستمم ول کرد و لابه لای موهام برد خودشو بالا کشید و ترقوه های استخونی و براقش روبه روی صورتم قرار گرفت... نفس زنان سرشو لا ب لای موهای پخش شده ی مشکیم برد و عمیق شروع کرد به نفس کشیدن

£تروخدااا... نامجون ؟!

دستای گرمش رو تن لختم گذاشت و شروع کرد نوازش تمام نقاط بدنم از حرکت دستش روی پستی و بلندی های تنم آه از نهانم بلند شد... معلوم بود که هنوز هم عصبانیه اینو میشد از فشار ها و چنگ هایی که به بدنم میزد راحت فهمید...

به بالاتنم چنگ انداخت از ناملایمیش به خودم لرزیدم و دیگه نتونستم خودمو نگه دارم ، با صدای بلند زدم زیر گریه

£من باکره ام... اصلا گوه خوردم. غلط کردم از زور بی پولی امشب زد به سرم تن بفروشم که حداقل بابای بدبختمو نجات بدم .

هرچی زاری کردمو دلیل براش آوردم باز دست بردار نبود و با انگشتاش رو تن پیشروی کرد

هق هق کنان با صدایی که از شکستن بغض دورگه شده بود ، داد زدم

£دستت بهم بخوره بیچارت می کنم بعد خودمو می کشممم...

با این حرفم عصبی مثل آدمایی که از حالت پاتیلی در اومدن و کیفشون کوفت شده سرشو از موهای کمی بلند و فرم بیرون آورد ، دستاش به کمرم فشار آورد و کمی از مبل جدام کرد و شلوارم رو با عربده ای بیرون کشید

€مثل سگ دروغ میگی... نمی خوای با من بخوابی چون فکر می کنی هنوز همون نامجونه بی ارزم... نترس جوری میکنمت تا هوش از سرت بپره

دستشو زیر گردنم قفل کرد و ادامه حرفش رو با زول زدن تو چشمام و لبایی که روی لبام کشیده میشد غرید

€امثال تو فقط و فقط با پول این و اون و دیک اینو اون حال می کنن و می چرخن...بعدش با پولِ حال و هولشون کلاس میان... به دوتا آشنام میرسن ادعای مریم مقدس بودن دارن

انقدر نفسای عمیق میکشید که توانایی نفس گیری رو ازم گرفته بود برای همین سرمو به طرفی کج کردم... دستمو روی چشمام گذاشتم تا اشکامو کمی پس بزنم... پاهامو که بخاطر وزنش سر شده بود کمی تکون دادم

£ نه...نه من همچین آدمی نیستم

لباسمو با خشم از تنم بیرون کشید هر چقدر که تقلا میکردم فقط جری ترش میکردم و پر قدرت تر به جون خودم مینداختمش...دیگه فقط یه باکسر تنم بود که اگه اونم از تنم بیرون میاورد کامل لخت میشدم از خجالت و گریه های پی در پیم گونه هام سرخ شد

€ اگه این طور نیست پس واسه چی ولم کردی ؟ چون وضع مالیم خوب نبود ؟ چون با ماشین مدل بالا نیومدم دنبالت ؟ یا چون بخاطر درد کشیدنت و راحتیت هیچ وقت باهات سکس نکردم؟

جوابی نداشتم تا قانعش کنه چرا ولش کردم اما ساکتم نشدم لرزون زمزمه کردم

£ من دوست داشتم... برام مهم بودی که رفتم...

حرکت دستش که در حال کشف تمام نقاط بدنم بود متوقف شد و نگاهش رو از چشمای اشکیم پایین کشید و رو لبام مکث کرد

€داشتی خودت دو دستی تقدیم یه غریبه می کردی...

خواستم حرف بزنم که لباش رو دوخت به لبام و خواست ببوسه ای شروع کنه که با اشک گفتم

£مجبور شدم.

از حرکت ایستاد و ارتباط چشمیمون رو برقرار کرد... حالا که بهم فرصت داده بود میخواستم بگم… با این که نیاز نبود و حتی نباید می دونست... اما باید می گفتم تا خودمو نجات بدم

€بابای من مریضه

خیره نگاهم کرد تا بهم حالی کنه با دقت داره به حرفام گوش میده منم وقتی متوجه شدم که بالاخره موفق شدم نظرشو جلب کنم با گریه ادامه دادم 

£ازت جدا شدم چون بابام ورشکست شد و مامانم بر اثر سکته مرد... مجبور شدیم از اون خونه بریم... مجبور شدم هر چیزی که برام عزیز بود و دوست داشتمو پشت سر بزارم... یه مدت افسردگی حاد داشتم... اما بخاطر بابام پشت سر گذاشتم چون... چون بابام مریضه ، اگه خرج عملش و پیدا نکنم میمیره.

اخماش در هم رفت و با صورتی کاملا جدی تمام اجزای صورتمو اسکن کرد... میدونم دنبال ردی از دروغ بود... اما من تمام حقیقتو بهش گفتم...

€پس تو هم برای در آوردن خرج عمل بابات هرزگی میکنی آره؟

£اولین شبم بود تازه پشیمونم شدم خودت که دیدی باهاش دست به یقه شدم

پوزخندی زد

_اصلا فکر میکنی؟! میدونی اگه من نمی رسیدم ،  ممکن بود چه بلایی سرت بیارن ؟

با بغض سر تکون دادم خودم تمام اینار میدونستم و قبول داشتم...
نگاهش و روی گردن و شونه های برهنه ام چرخوند و تب دار گفت

_شاید الان زیر دست یکی از اون لاشخورا بودی یا حتی ممکن بود اونقدر بزننت تا بمیری...

دستمو روی سینه ی عضلانی و برهنه اش گذاشتم تا حواسشو به خودم جلب کنم تا اون نگاه ذوب کنندشو از روی بدن لختم برداره

£ میتونستم از خودم دفاع کنم... اما تو نکن تورو خدا عذابم نده !

به چشم هام خیره شد ، عمیق و طولانی...
بعد از یه مکث بزرگ با نگاه مرموزی به خودش گرفتو کمی لباشو به سمت جلو حرکت داد

€به یه شرط…

بگم تعجب نکردم دروغ گفتم ینی چی ازم میخواست... اما همین که دیدم داره باهام راه میاد باعث شد بلاخره اشکام به پایان برسه

£چه شرطی؟ 

پوزخندی زد دوباره کل بدنمو نگاه کلی انداخت

€شرطمو فردا توی دانشگاه بهت میگم




بنظرتون شرط جونی چیه؟؟ 👀😈

چون ممکنه فردا نتونم برسم پارت آپ کنم اینو پابلیش کردم 😅

امیدوارم تا اینجای کار راضی بوده باشید جوجوآ 🐥🤍

master criminal                                           استاد خلاف کار   Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum