part 6

163 28 3
                                    

بهم بر خورد چون منو دیده که بایه مرد درگیر شدم باید یه همچین فکری دربارم بکنه؟  نتونستم تحمل کنم ومثل خودش داد زدم

£به تو چه؟ فکر کن هرزه شدم… فکر کن هرشب زیر یه نفرم تو چی کاره ی منی ؟

حرفم با سیلی محکمی که به گوشم خورد قطع شد ناباور دستمو روی گونم گذاشتم و متعجب به نیم رخ عصبیش خیره شدم اصلا باورم نمیشد نامجون بهم سیلی زده باشه... پدر من تا الان دستش رو من بلند نشده بود... 
از خشم نفس نفس میزد منم همینطور... وقتی سنگینی نگاهمو حس کرد نیم نگاه بدی بهم انداخت

€پس اون موقعی که با من دوست بودی هم با همه میخوابیدی جز من آره؟ من فکر میکردم تو پاک و معصومی نگو آقا شهر و آباد کرده... حالا که همه رو سرویس میدی چرا من جا بمونم؟ امشب بیا پیش خودم… پولتم هر چه قدر بشه بهت میدم… نگرانم نباش بهتر از عوضیای دورت میتونم راضیت کنم...

چشم هام سیاه رفت… این دیگه چه چرتو پرتایی بود داشت میگفت فکر کنم از شدت عصبانیت مغزش از کار افتاده بود

£چی میگی تو؟ 

سرعتشو بیشتر کرد و مسیرشو تغییر داد

€میریم خونه ی من .

مشتی با بازوش زدم

£بزن کنار احمق میخوام پیاده شم

وقتی دیدم حرفمو گوش نمیده خواستم در ماشینو باز کنم که سریع عکس العمل نشون داد و قفل مرکزی رو زد خودمو به در ماشین کبوندم و تمام عصبانیتمو سرش خالی کردم

£لعنتی درو باز کن نمیخوام با تو بیام .

به حرفم توجه نکرد و با سرعت به راهش ادامه داد
نمیدونستم باید چیکار کنم... پسر بی بخاری نیستم اما نمیتونم حریف نامجون بشم... لعنت بهش هنوز یه طرف صورتم بخاطر سیلی که زد گزگز میکنه... الان که دارم به حرفاش فکر میکنم به عمق فاجعه پی میبرم... نامجون استاد دانشگاهم بود… دوست پسر دوره ی دبیرستانم بود حالا ازم میخواست باهاش بخوابم؟؟؟
تمام این سالها بهش خیانت نکردم منه لعنتی حتی بعد اون دیگه با کسی وارد رابطه هم نشدم... اون چه فکری راجع به من کرده بود ؟ فقط بخاطر این که منو توی یه محله ی بد و درگیر با یه مرد دیده بود این نتیجه گیری رو کرده بود که من هرزم؟! مغزش کار میکرد؟! آخه این چه منطق کیری ایه که این داشت؟
اصلا به قیافه ی رنگ پریده ی من نگاه نمی کرد… انگار خونشون همون حوالی بود که به ده دقیقه نرسید ماشین رو جلوی یه برج لوکس نگه داشت
از ماشین پیاده شد و در سمت من رو باز کرد
بازومو گرفت و محکم کشید اما تقلا کردم تا از ماشین پیاده نشم آخر هم زورش بهم چربید و وادارم کرد پیاده بشم

خودم و سفت گرفتم سعی کردم باهاش راه نیام اما زورش از منم زیاد تر بود و منو روی زمین کروند

£نامجون دستم درد گرفت لعنتی چرا هار شدی؟

محکم تر دستمو کشید و خشن برگشت سمتم

€من هار شدم؟ هاری و بهت نشون میدم جین این همه سال دنبالت گشتم تا بپرسم چرا یهو ول کردی و رفتی؟ الان فهمیدم برات کم بودم… اینکه بهت دست نمیزدم راضیت نمیکرد اما امشب جبران میکنم نگران نباش.  

دوباره بازومو کشید و به سمت آسانسور رفت
مغزم دیگه کار نمی کرد رسما به غلط کردن افتاده بودم... خدایا این چه شانس فاکی ایه که من دارم؟ دیدم با لجو لج بازی به جایی نمیرسیم واسه همین خواستم از راه حرف زدن وارد بشم و کمی آرومش کنم...

_ببین نامجون اون طوری که تو فکر میکنی نیست .. من هر جایی نیستم.

به حرفم توجهی نمیکنه... در آسانسور که باز میشه پرتم میکنه داخل 
قیافش اونقدر عبوس و درهمه که نمیتونم جیک بزنم هرچند انقدر از شوک عصبی که بهم وارد شده بود فشارم افتاد که حتی نمیتونستم حتی روی پام وایستم و به دیواره ی آسانسور تکیه دادم فقط امیدم اینه وقتی رفتیم بالا با یه چیز محکم بزنم تو سرش و فرار کنم

آسانسور نگه داشت و نامجون درباره  بازومو کشید … برای آخرین بار تقلا کردم و دستمو روی دستش گذاشتم تا بتونم از بازوم جداش کنم

_آبروتو توی دانشگاه میبرم . بلایی سرم بیاری به همه ی استادا و دانشجو ها میگم بهم تجاوز کردی.

پوزخند سردی زد و در و با کلید باز کرد و پرتم کرد داخل سکندری خوردم اما تمام توانمو گذاشتم که زمین نخورم  به طرف در برگشتم و تا خواستم از زیر دستش فرار کنم صدای نازک و دخترونه ای متوقفم کرد

_نامجون؟؟؟؟ این کیه؟؟؟


بچه قاطی کرده 😅
دوسش داشته باشید 🐥🤍

master criminal                                           استاد خلاف کار   Onde histórias criam vida. Descubra agora