وقتی آب خنک دمدستت نباشه، با آب ولرم تشنگیت برطرف میشه، اما عطش وحشتناکی که داری، نه.
زندگی هم دقیقا همینه؛ با هرکسی میتونی بری تو رابطه، ولی فقط یه نفر هست که میتونه کاری کنه عطشِ هیچ آدمیرو نداشته باشی دیگه._____________________
پارت22: <کله فرفری من🍃>پارت دارای مطالب 🔞 است. بعد از افطار بخونید
چشمهاش را اروم باز کرد و شروع به سرفههای خشک کرد. یکی از افسرها یک لیوان آب جلو اورد و گفت:
"یکم آب بخورید..."
جین لیوان رو از دستشان گرفت و آب را جرعه جرعه خورد. شوکی الکتریکی تقریبا شدیدی بهش وارد شده بود و مطمئن بود جای شوکر قرمز و ملتهب شده...یکی از درجهدارها جلو امد و لب زد:
"میدونید چه اتفاقی افتاده؟"
"فکر میکنم...مورد حمله قرار گرفتیم..."
سرگرد، تایید کرد و گفت:
"شما صورت ضارب رو مشاهده کردید؟"
جین اخم ریزی کرد و لب باز کرد:
"یادمه...کلاه و ماسک داشت...صورتش رو نتونستم شناسایی کنم..."
سرگرد تایید کرد و شروع به صحبت کرد:
"به اداره حمله شده اما هنوز دلیلش مشخص نیست...یکی از افسرها میگه مجرم روی انگشتهای دستش تتو داشت، شما در این مورد چیزی یادتون نمیاد؟"
لعنت به تتوهات جونگکوک!!...تنها چیزی که اونموقع در ذهن جین میگذشت فحش دادن به تتوهای پسر مو مشکی بود...جین خودش رو گیج نشان داد و گفت:
"حقیقتا من نمیتونستم به جز صورتش چیزی رو به یاد بیارم...هر چی که یادم میاد مبهمه..."
سرگرد لبخندی زد:
"متشکرم اقای کیم. لطفا حتما به درمانگاه مراجعه کنید...و لطفا در دسترس باشید..."
جین لبخندی زد و اهسته از جایش بلند شد...سرگرد لب باز کرد:
"یکی از افسرها شما رو به درمانگاه میرسونه...فکر کنم فردا دوباره دوربینها برای بازرسی اماده باشه...برای پیگیری پروندهتون حتما تشریف بیارید"
جین سرش رو تکان داد و گفت:
"ممنون از همکاریتون. فعلا..."
جین به راه افتاد و افسر دنبالش کرد...بلاخره اخرین نفر از این ماموریت با موفقیت بیرون امد و باید منتظر قدم بعدی نقشه بود...
______________
فیلتر سیگارش را در زیر سیگاری فرو کرد و رو به کوین گفت:
"هشتاد بیست چطوره؟؟..."
کوین پوزخندی زد و گفت:
"من از پول اخری که گیرتون میاد هیچی نمیخوام...فقط پول دزدیه اول رو برمیدارم...پس صد در صد محموله رو میخوام..."

ESTÁS LEYENDO
𝐁𝐈𝐆 𝐇𝐄𝐈𝐒𝐓 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕_ 𝐍𝐀𝐌𝐉𝐈𝐍
Fanfic♤ سرقت بزرگ💰💶♤ "چشمات وحشیه....اما منو یاد چیزی میندازه..." آب دهنش رو قورت داد، با لکنت لب باز کرد: "خوبه یا بد؟؟" " برام فرقی نداره...چون فراموشش کردم" "چرا؟؟" "چون...اون مُرده" (داستان از اونجایی شروع میشه که ۵ نفر تبهکار برای بزرگترین سرقت ۱۰...