part 36

379 49 12
                                    

رئیس بزرگ با عصبانیت عرض کانکس رو طی میکرد و پوک‌های محکمی به سیگارش زد. به قدری عصبانیت و حجم وسیع وحشت در وجودش افزایش پیدا کرده بود که نمیتونست به صورت عادی فکر کنه...

اون الان رئیس بزرگ بود؛ نه افسر پلیس دوست داشتنی که برای عدالت، همه کاری میکرد...البته برای تحت تاثیر قرار دادن جین!

باید میدونست به جین چه چیزی تزریق کردند! با چشمهایی که از عصبانیت مثل دو کاسه خون شده بود به هان نگاه کرد و دستور داد:

"به پزشک بگو بیاد...گفتم بی‌هوشش کنید نه اینکه بکشید"

هان سریعا لب زد:

"ب_باشه حتما..."

نامجون چشم‌هاش رو به هم فشرد و گفت:

"لعنت بهت هان...لعنت بهت که یه کار ساده رو هم درست انجام نمیدی"

هان گیج شده به رئیس بزرگ نگاه کرد. ثانیه‌ای نگذشت که فریاد رئیس بزرگ اون رو از حواس پرتی در اورد

"گمشوووو...هر چه سریع‌تر دکتر بیار"

هان با دو تا از زیر دستهاش بیرون دوید و بار دیگه صدای فریاد رئیس بزرگ بلند شد:

"چیه؟ چرا مثه مترسک منو نگاه میکنید...برید بیرون منطقه رو پوشش بدید"

بقیه افراد حاضر در اونجا، به جز بادیگارد شخصی نامجون محل رو ترک کردند...همه از خشم رئیس بزرگ میترسدند؛ در واقع نامجون دو شخصیت داشت که یکی از اونها رو فقط و فقط به جین نشون داد

نامجون عصبی اسلحه‌اش رو گوشه‌ای انداخت و به طرف پیکر جین رفت. روی زانو‌هاش خم شد و به صورت معصوم جین نگاه کرد. آهی کشید و با صدای آرومی لب زد:

"سوبین..."

سوبین، نوجوان علاف و بیکاری که برای سیر کردن خودش دزدی میکرد؛ اما اشتباهی به شاه دزد زده بود و باید گفت شانس آورد! چون اون شخص نامجون بود و وقتی مهارت و سرعت عکس العملش رو سنجید وارد باید قاچاق مواد مخدرش کرد. بعد از مدت کمی سوبین خودی نشون داد و ارشد اونها شد و از اونجایی که نامجون مدام اون رو زیر نظر داشت، به عنوان بادیگارد شخصی انتخابش کرد.

در واقع با دیدن سوبین، یاد نوجوانی خودش افتاد...توی فقر دست و پا میزد که یه دست مهربون، دستهاش رو گرفت و حالا برای خودش امپراطوری تشکیل داده...

سوبین جلو امد و کنار نامجون ایستاد. تنها کسی که در مورد علاقه‌ی نامجون به یه پلیس و کار‌ کردن رئیسش به عنوان افسر پلیس را می‌دونست. به سوکجین نگاهی انداخت و لب گشود:

"متاسفم قربان، باید قبل از دستگیری تحقیق بیشتری میکردم..."

نامجون چشمانش را محکم به هم فشرد و گفت:

"اگر اتفاقی براش بیافته، هرگز خودم رو نمیبخشم..."

سوبین با دیدن صورت شکسته‌ی رئیسش آهی کشید و پرسید:

𝐁𝐈𝐆 𝐇𝐄𝐈𝐒𝐓 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕_ 𝐍𝐀𝐌𝐉𝐈𝐍Where stories live. Discover now