شازده کوچولو چه قشنگ میگه :
گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود؛
اما ماندنی بود!
این مانده اش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود!__________________
پارت 26:<تنها فرصت باقی مانده🥀>
تهیونگ سریع از ماشین بیرون دوید و خودش رو به جونگکوک رسوند. هنوزم در شگفتی بودند. اگر کوین باهاشون همکاری نمیکرد، شکست توی عملیاتِ به این آسونی حتمی بود...البته تا قبل از دیدن لباسهای جین که از لکهی خون پر شده، احساس موفقیت میکردند...تهیونگ کنار جونگکوک روی زمین نشست و با وحشت پرسید:
"جین ه_هیونگ...چی شده جونگکوک؟!..."
جونکی سریعا از ماشین پیاده شد و لب زد:
"جونگکوک جین رو بزار تو ماشین...تا دیر نشده باید ببرمش پیش دکتر.."
جونگکوک که انگار از یه کابوس تلخ بیدار شده بود، دست جین رو گرفت و روی کولش گذاشت...جین برای اون کسی نبود، پس چرا با دیدن رنگ پریدهاش اینقدر ترسید!!..
جین را روی صندلیِ عقب گذاشت. چشمهای جین لحظهای باز شد. انگار داشت از باقیماندهی جونش استفاده میکرد...با صدایی که به زور به گوش جونگکوک رسید لب باز کرد:
"ک_کُد...7600"
جین به جونگکوک زل زده بود. انگار دنبال یه لبخند بود، یا یه تایید!...برای اینکه دلش قرص بشه که اگر رفتنیه، خانوادهاش رو به دست جونگکوک سپرده!!
جونگکوک لبخند محوی زد و سرش رو تکون داد. جونکی داخل ماشین نشست:
"تو و تهیونگ اینجا بیش ون بمونید. بوگوم و افراد کوین دارن میان، بعد از اومدن کیفهای پول رو داخل ماشین بزارید و ببرید مخفیگاه..."
جونگکوک بدون حرف در ماشین رو بست و لحظهای بعد جونکی به راه افتاد. تهیونگ که لبهی سنگی نشسته بود، با دیدن صورت رنگ پریدهی جونگکوک جلو امد و پسر مومشکی رو در بغل گرفت:
"خوبی؟...زخمی نشدی؟!..."
جونگکوک سرش رو به چپ و راست تکون داد. حوصلهی صحبت نداشت!...تهیونگ باز هم بدن پسر بزرگتر رو چک کرد تا مطمئن بشه جراحتی نداره. انگار به جز یه 'خراش' روی دستش، هیچ زخم دیگهای نداشت...
جونگکوک مثل تهیونگ به سنگ بزرگی که کنار ون بود تکیه داد و به ون نگاه کرد. قطرات خونی که روی کف فلزی ون ریخته بود، به قدری زیاده که جونگکوک تعجب کرد چطور متوجه نشد!!...چطور متوجه نشد جین زخمی شده!!
به دستهاش نگاه کرد. خون خشک شدهی پلیسی که یه روزی خیانتکار میخوندش، کف دستش رو پر کرده بود. از داخل جیب شلوارش، فندک و جعبهی سیگارش رو بیرون کشید..

ANDA SEDANG MEMBACA
𝐁𝐈𝐆 𝐇𝐄𝐈𝐒𝐓 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕_ 𝐍𝐀𝐌𝐉𝐈𝐍
Fiksyen Peminat♤ سرقت بزرگ💰💶♤ "چشمات وحشیه....اما منو یاد چیزی میندازه..." آب دهنش رو قورت داد، با لکنت لب باز کرد: "خوبه یا بد؟؟" " برام فرقی نداره...چون فراموشش کردم" "چرا؟؟" "چون...اون مُرده" (داستان از اونجایی شروع میشه که ۵ نفر تبهکار برای بزرگترین سرقت ۱۰...