Ch04

593 157 33
                                    

انگشتاشو به آرومی لای موهای پسر کوچولویی که رو پاش نشسته بود کشید
فضای گرم ماشین بنظر یکم معذب کننده میومد اما برای اون مهم نبود، پس با لبخند نگاهی به راننده کنارش انداخت
"هی بینی، میخوای شام چی مهمونم کنی؟"
فشار انگشت های سوبین روی فرمون بیشتر شد
(اوممم...بنظر میاد وجود من سوبین و عصبانی میکنه...عالیه)
"ما اصلا بهم نزدیک نیستیم که اینطور با من صحبت میکنی یونجون-شی!"
(پس میخوای بجنگی؟)
یونجون لباشو جمع کرد و با دیدن اینتاک که مشغول خوردن پاپ کرنش بود نفس راحتی کشید
(نمیخوام بچه یه وقت بترسه)
"چطور دلت میاد این حرفو بزنی بینی؟ ما همکلاسی هم بودیم مگه نه رفیق؟ تو همیشه بهم پیام میدی"
سوبین نیم نگاه کلافه‌ای به یونجون کرد و اخماش تو هم رفت
"رفیق؟ همکلاسی؟ منظورت مزاحم بود دیگه؟ بیشتر شبیه یه عقده‌ای بودی! پیام های من صرفا برای روابط ارباب پارک و ارباب بیونه."
دستشو زیر چونش زد و به پنجره تکیه داد
"اه واقعا حوصله سر بری چوی سوبین..."
با دیدن بنر تبلیغاتی گوشی، تازه یاد گوشی خودش افتاد
(اوه خدای من بکهیون....)
با نگاه کردن به گوشی متلاشی شدش اه کوتاهی کشید.
(بیون بکهیون عزیزم امیدوارم امشب بهت خوش بگذره)
بی تفاوت گوشی له شدشو ته کیفش پرت کرد.
"اینتاک باهات چه نسبتی داره؟ یکم شبیهته ولی واسه پدر شدن زود نیست؟ نکنه دختره بعد بدنیا آوردنش ولت کرده-"
"اینتاک برادرزادمه..."
با جواب سوبین حرفش قطع شد و سوبین ادامه داد
"برادرم و شوهرش لیدر های تور مسافرتی هستن وقتی میرن سفر اینتاک رو پیش من و پدر مادرم میزارن"
(عجب دایی؟ عمو؟ همون دایی خوبه؛ عجب دایی حوصله سربری داری بچه جون)
لپ های پر از پاپ کردن پسر کوچولو رو کشید و به قیافه کیوتش خندید
"بگو ببینم کوچولو، حوصلت با بینی سر نمیره؟"
نگاه متعجب اینتاک با اون چشمای درشتش بین یونجون و سوبین در رفت و آمد بود، که یهو با دهن پرش بلند جواب داد
"بینی پوپو نمی‌اولههه"
البته از حق نگذریم یکم از خورده های آب دهنی پاپ کرن پرت شد روی لباس گرون قیمت یونجون...
"اینتاکی هزار بار گفتم با دهن پر صحبت نکن"
صدای خنده های یونجون تو ماشین پیچیده بود
"خدای من پوپو چیه اینتاک؟"
با دیدن بسته پاپ کرنی که پسرکوچولو بالا آورد لبخندش پررنگ تر شد
"تو چقد کیوتییییی...دایی هویجتو ولش کن به من پوپو بده"
اینتاک با ذوق خاصی پفیلایی که تو دهنش خیس خورده بود رو درآورد و سمت دهن یونجون گرفت
"عااا تن...پوپوو اومددد"
سوبین با دیدن صورت شوکه شده یونجون لبخند پیروزمندانه‌ای زد و دنده رو عوض کرد
"من همچین چیزی رو نمیخورم ولی تو میتونی بخوریش یونجونیی"
─────────

با پرت شدنش روی تخت انتهای اتاق با چشمای خمار از هیتش به چشمای نامزدش خیره شد
(هیچی دست خودم نیست...حالم بد)
"هی بیون...اینطوری نگام نکن!"
نفسای چانیول که به صورتش برخورد میکرد کلافه تر از قبل میشد
چانیول همونطور که به بکهیون خیره بود دست برد سمت کمد و کشو رو به آرومی باز کرد
(خدای من یعنی به این زودی قراره انجامش بدیم؟)
با حس گر گرفته شدنش از خجالت یکی از دستاش رو بالا آورد و سعی کرد صورتش رو کاور بده...اما وقتی چانیول درب سرنگ رو با دندوناش بیرون کشید، سردرگم به پسر رو به روش خیره شد
"دا...داری چه غلطی میکنی؟...احیانا میخوای بخاطر قند خونت انسولین مصرف کنی؟"
چانیول به سختی کرواتشو کمی شل و دوتا از دکمه های پیرهنشو باز کرد تا بهتر نفس بکشه
"چی داری میگی احمق؟ میخوام بهت کاهنده تزریق کنم"
همونطور که نگاهش به اون سرنگ خیره بود به آرومی خودشو عقب میکشید، از ترسی که به جونش افتاده بود بالشت کنارشو تو بغلش گرفت و دست هاش میلرزید
"نمیخواممم...غـ...غلافش کن اون لعنتیو! نکنن!"
"دارم از بوی فرمون های لعنتیت خفه میشمممم!"
چانیول دادی از عصبانیت کشید و چنگی به رون بکهیون زد تا سوزن رو فرو کنه
"نـ...نکن..!"
اما انگار نامزدش چیزی نمیشنید.
از ترس سرشو تو بالشت توی بغلش فرو کرد، ضربان قلبش از این بالاتر نمیرفت و نفس هاش به شماره افتاده بودن
(من از اون لعنتی میترسم...چیکار کنم خدایا)
بی اختیار پای آزادش رو بالا آورد لگد محکمی به فک چانیول زد
با شل شدن دست چانیول از روی رونش، متعجب سرشو از پشت بالشت بالا آورد و با دیدن موقعیت فرد رو به روش، آب دهنشو به سختی قورت داد
چانیول سرشو پایین انداخته بود و چشماش رو بسته بود
(خدا لعنتت کنه بیون بکهیون...این چه گوهی بود که خوردم؟)
به سختی تو جاش نشست و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه
"داداش...ناموسا از قصد نبود..من که گفتم نکن.."
(بیچاره شدم...)
"میکشمت حرومزاده..."
با شنیدن زمزمه آروم چانیول و نگاه تیز و برندش، بی توجه به ضعف بدنش از هیت، دستپاچه از روی تخت بلند شد و آروم آروم عقب رفت و از تخت فاصله گرفت
"بگم...گـ..گوهخوردم...را..راضی میشی داداش؟"
با بلند شدن چانیول از تخت استرسش بیشتر از قبل شد
"بابااا گفتم از قصد نبود تو رو سره جدت آروم بگیییر"
"ایندفعه...خودم...میکشمت!"
خون توی دهنتو تف کرد و نزدیکتر شد
"منـ..منظورت چیه ایندفعه؟"
همونطور که آروم آروم عقب میرفت، نگاهش فقط به اون سرنگی بود که تو دست نامزدش قرار داشت
(دلم درد میکنه نمیتونم بدو‌ام...)
با حمله ور شدن چانیول به سمتش سعی کرد که فرار کنه اما با گرفتار شدن یقه پیرهنش توسط چانیول، تعادلش رو از دست داد و افتاد.

Who Is Byun Baekhyun?Where stories live. Discover now