Ch14

578 135 23
                                    

خدمتکار، آخرین ظرف رو روی میز عسلی گذاشت و با تعظیم کوتاهی مسیر برگشت رو طی کرد.
چانیول رو به روش نشست و درب ظرفی که بنظر داغ میرسید رو برداشت، با بلند شدن بخار، ظرف رو طرف بکهیون هل داد.
"برات پوره سفارش دادم..برای تامین قوای جسمی خوبه!"
ابرویی بالا انداخت و به پوره اسفناج و تخم مرغ رو به روش خیره شد.
(یعنی...)
نگاهشو بالا آورد و به چانیولی که مشغول بود زل زد.
(میخواد بگه اینو سفارش داده چون دیشب باهم اونکارو کردیم؟)
"چیه؟ خوشت نمیاد؟"
چشم تو چشم شدن با چانیول تو این موقعیت باعث دستپاچگیش میشد.
"عا..نه‌...یعنی"
پسر بزرگتر با حوصله قاشق گرون قیمت هتلش رو برداشت و یکم پوره رو هم زد تا از داغیش کم بشه.
"سعی کن یکم ازش بخوری؛ حالا دهنتو وا کن"
متعجب به دست چانیول و قاشقی که حاوی پوره تو هوا معلق بود خیره شد.
"ایـ...این چه کاریهههـ..اومممممم-"
با فرو رفتن قاشق تو دهنش حرفش خفه شد.
(توی آشغال...)
با حرص قاشق رو از دهنش بیرون کشید و مشغول خوردن پوره شد
(خوبه همچینم بدمزه نیست..)
"صورتت چیشده؟"
"صورتم؟"
چانیول با دست به گونه سمت راستش اشاره کرد
"قرمز شده..انگار جای پنجه دسته!"
دستپاچه دستشو روی صورتش گذاشت و لبخند شل و ولی زد.
"عهه..ها راستش رو دستم خوابیدم علامتش افتاده!"
(این سیلی رو زدم تو گوشم که بار دوم دیگه همچین گوهی نخورم!)
خب... حداقل بکهیون با وجدانش رو راست بود.
"راستی راجب دیروز-"
بکهیون با عجله حرف نامزدش رو قطع کرد.
"ما دیگه قرار نیست انجامش بدیم!"
"منظورم قرارداد شرکت بود"
بکهیون با شنیدن حرف چانیول، آب پرتقالش توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه زدن.
"اهه..چی؟ خب..."
چانیول بدون اینکه نگاهش رو از تبلتش بگیره حرف بکهیون رو قطع کرد
"ولی منظورت از حرفت چی بود؟"
پسر کوچیکتر با صورت گر گرفته لبش رو با آستین لباس خوابش پاک کرد و نگاهش رو از نامزدش گرفت.
"اه خب...را..راجب اونکاری که کردیم بنظرم..."
چانیول به نامزدش خیره شد و کلافه نفسش رو بیرون داد.
"درواقع تو فکره معامله بودم باهات"
متعجب به نامزدش خیره شد
"معـ...معامله؟"
"درسته! چیزی که ازت میخوام اینه که کمک کنی و سوتفاهمات رو از بین ببری و منم در قبال فورمون هات بهت کمک کنم، از وقتی که مضنون به قتلت شدم هتلم با کاهش سهام مواجه شده... اگه یکم بیشتر از این تو منگنه اتهامات قرار بگیرم ممکنه ورشسکت بشم بیون!"
بکهیون با یادآوری خوابش دلهره عجیبی گرفت و ناخداگاه شروع به ضرب گرفتن با پاش کرد.
"اه خب...تو...تو داری گیجم میکنی..."
مضطرب نگاهی به لیوان توی دستش انداخت و بلافاصله اونو روی میز گذاشت.
(اگه واقعا کار چانیول باشه چی؟ اگه هنوزم از من متنفر باشه...نکنه بخواد چیز خورم کنه؟)
چانیول با دیدن لرزش دست نامزدش ابرویی بالا انداخت
"هی...تو حالت خوبه؟ بیون؟"
دستشو جلو برد اما دستش به محکمی پس زده شد، چانیول نگاه عصبی‌ای به دست پس زده شده‌اش انداخت.
"تو چه مرگته؟"
اما چانیول با دیدن لرزش غیرعادی نامزدش متعجب دستش رو عقب کشید
"هی...هی بیون.."
بکهیون بی توجه به چانیول کمی عقب کشید نگاهش به منظره شیشه بند پشتش افتاد و با دیدن ارتفاع وحشت زده و دستپاچه از روی مبل افتاد. چانیول بلافاصله به خودش اومد و پیرهنش که روی مبل بود رو برداشت و اونو روی سر بکهیون کشید.
"بکهیون؟"
"نـ...نه.."
"بکهیون! میشنوی صدامو؟؟؟"
کمی از فرموناش آزاد کرد تا بکهیون دست از تقلا کردن برداره.
"چا..چانیو-"
با قرار گرفتن لب های چانیول رو لباش حرفش خفه شد؛ چنگ آرومی به گردن پسر بزرگتر زد و نفس هاش آروم تر شد.
مک عمیقی به لب ظریف بکهیون زد و به آرومی ازش فاصله گرفت. هردو با صورت های گر گرفته به هم خیره شدن که بکهیون زودتر به خودش اومد.
"اه..متـ..."
چانیول با دیدن موقعیت از روی بکهیون کنار رفت و مسیر نگاهش رو عوض کرد.
"مشکلی نیست...تو... چیزی هست که بخوای بگی؟"
بکهیون به آرومی به مبل تکیه داد، پیرهن نامزدش رو از سرش پایین کشید و ناخداگاه اون رو توی بغلش مچاله کرد.
"مطمئن نیستم..."
چانیول به تبعید از بکهیون به مبل تکیه داد و نیم نگاهی به نامزدش انداخت.
(کی فکرشو میکرد من و بکهیون رو زمین بشینیم و...همه چیز غیر قابل انتظاره)
"اهم...خب.."
"تو، توی مهمونی گفتی که از من متنفری، من باعث سر افکندگیتم...الان یهو میای میگی که میخوای.."
چانیول سری تکون داد و سمت نامزدش برگشت
"ببین بیون تو واقعا رو مخ ترین آدمه توی زندگیمی! یهو خیلی رندوم رفتی منو از پدربزرگم خواستگاری کردی که فعلا نامزد کنیم اونم بخاطر مسائل کاری و... تو حتی نظر من رو نپرسیدی!"
بکهیون متعجب با دهن باز پلکی زد و به زور نگاهش از چشم های چانیول گرفت.
(من گوه بخورم دیگه همچین کاری کنم)
"نمیتونی حتی تصورکنی چقدر آدمه مزخرفی بودی با اون علایق و سلایقت...اما من چرا باید انگیزه قتلت رو داشته باشم وقتی نامزدی ما جز سود کلان چیزی به همراه نداشته؟
حتی جز مسائل کاری ملاقات خاصی باهم نداشتیم. بعد به هوش اومدنت تو...کلی تغییر کردی بیون!"
"اه خب..چانیول...راستش من.."
"تو..من از تو متنفر نیستم بیون. شاید یکم عجیب غریب و رو مخ بنظر بیای ولی حداقل الان یکم قابل تحملی!"
امگا نگاه منزجر کننده‌ای به الفا انداخت و چشم غره رفت.
"بنظرت با این مدل حرف زدنت میتونی کسی رو متقاعد کنی که باهات همکاری کنه؟"
چانیول دستی لای موهاش کشید و خودش رو به نامزدش نزدیک کرد.
"حتی میتونم حواسم بهت باشه؟"
بکهیون با تردید مشتش رو سمت چانیول گرفت و به چشم های نامزدش خیره شد
"پس مثل دوتا شریک واقعی به هم کمک میکنیم؛ اما بعداز تموم شدن این مسائل...بیا نامزدیمونو بهم بزنیم، در رابطه با شرکت میتونیم مسائل کاری رو بین خودمون حل کنیم!"
مشت قوی چانیول بلافاصله، محکم به دستش برخورد کرد و نیشخند مرموزی تحویل بکهیون داد.
"قبوله!"
─────────

Who Is Byun Baekhyun?Where stories live. Discover now