همونطور که به تاج تخت تکیه زده بود، تو تاریکی مشغول چک کردن گزارش های هتل، از تبلتش بود.
کمی از دمنوشش خورد و لیوان رو به آرومی روی میز کنار تخت گذاشت. اصلا دلش نمیخواست که با سر و صداش بکهیون رو بیدارکنه.
(تا اینجا که همه داده ها خوب بنظر میرسه...)با غلت زدن امگا و خوابیدن پشت بهش، نظرش سمت نامزدش جلب شد. لباس خواب سبز رنگش از روی کمرش بالا رفته بود و شکم برامده و کیوتش بیرون زده بود.
لبخندی به صحنه رو به روش زد و تبلتش رو روی پاش گذاشت تا به امگاش رسیدگی کنه.
با احتیاط لباس خواب نامزدش رو مرتب کرد و پتو رو به آرومی روی بدنش کشید.دوباره نظرش به تبلتش جلب شد که صدای ضعیف نامزدش به گوش رسید.
"چانیول..."
با شنیدن اسمش، بلافاصله تبلتش رو همراه با عینکش، روی میز گذاشت و از پشت، نامزدش رو در آغوش کشید.
"هیون...بیدارت کردم؟"
"اوه نه...بیدار بودم..."
بوسهای به گردن بکهیون زد و دستش رو نوازشوارانه از رو پتو، روی شکمش کشید.
"نمیتونی بخوابی؟"
دست ظریفش رو روی دست چانیول گذاشت و انگشتاشون رو بین هم قفل کرد.
"نه..."
"هوم؟ چون اولین باره شب تو عمارت پدربزرگی خوابت نمیبره؟ نکنه گشنته؟ یا دلت میخواد چیزی بخوری؟ هوس چیزی کردی؟ شایدم سردته هوم؟ دستت خیلی سرده!"بکهیون با شنیدن حرف های چانیول شروع به خندیدن کرد و آروم سر تکون داد.
"نه...من خوبم!"
خنده های پسرکوچیکتر باعث میشد تا قلب آلفا گرم بشه و لبخند بزنه. بوسهای به پشت گوش نامزدش زد و به شوخی اونو به خودش فشار داد.
"پس چی؟ بگو منم بدونم خب!"
"اوممم..."
از جا بلند شد و روی تخت نشست که باعث شد پسر بزرگتر عقب بکشه و رو بالا بخوابه. آپاژور کنار تخت رو روشن کرد و سمت آلفاش برگشت.
"خب...میدونی یکم دلم شور میزنه..."
چانیول سر انگشتاش رو روی دست بکهیون کشید و به صورت زیبای نامزدش خیره شد.
"برای چی دلشوره داری؟ ...نکنه حالت بده؟ درد داریی؟"
با فکری که به سرش زد، ترسیده خواست از جا بلندشه که بکهیون اون رو هل داد تا روی تخت بخوابه.
"نه..نه یول اینطور نیستتت!"
چانیول نفس حبس شدهاش رو بیرون داد و با خیال راحت سرشو روی بالشت گذاشت.
"قراره ساعت 2 شب بیست سوالی بازی کنیم؟ همه جواباتم که شده نه..."
"یااا..."
مشت آرومی به سینه لخت چانیول زد و آروم خندید.
"فقط...دلشوره دارم بخاطر اینکه همه چی داره خوب پیش میره...نمیدونم متوجه حرفام میشی یا نه..."آروم بکهیونو تو بغلش کشید، سرش رو روی سینهاش گذاشت و بوسه ای به موهاش زد.
"خب مگه چی میشه که ما بخوایم راحت زندگی کنیم؟"
"این...فقط یه حسه چانیول..."
آلفا دستش رو زیر لباس خواب نامزدش برد و پوست لطیف کمرش رو لمس کرد.
"بدنت سرده هیون... سردته؟"
"من خوبم..."
چانیول پتو رو روی بدن بکهیون کشید و بوسه دیگهای به موهاش زد.
"دیگه باید بخوابیم هوم؟"
با حس فورمون های ملایم آلفا، آروم سر تکون داد و چشماشو بست.
"شبت بخیر چانیول..."
KAMU SEDANG MEMBACA
Who Is Byun Baekhyun?
Fiksi Penggemarچه حسی داری که تو یه روز آفتابی، چشماتو از هم باز کنی و ببینی که تو بدن یه نفر دیگه گیر کردی...؟ "من...کجام؟...اینجا اتاق من نیست..." نگاهی به اطراف کرد و آیینه دستیای که رو میز کنار تخت بود و برداشت و به خودش تو آینه خیره شد که ناگهان با دیدن خودش...