Ch32

441 131 31
                                    

نگاهی به دور و اطراف مطب نچندان شلوغ انداخت و سمت چانیول برگشت که بلافاصله متعجب شد.
"چانیول؟ چیکار داری میکنی؟"
پسر بزرگتر همونطور که مجله هارو زیر و رو میکرد و اسمشون رو میخوند، جواب نامزدش رو داد.
"اه هیون بیا یه نگاه به این مجله ها بنداز، بنظرم باید چندتا از اینا بخریم‌؛ بیا این دو سه تا رو نگهدار"
و بعد اون مجله هارو توی دست بکهیون متعجب گذاشت.
"اینا چی هستن حالا؟"
چانیول نگاهش به صورت سوالی نامزدش افتاد که سمتش برگشت و سعی کرد مجله ها رو براش توضیح بده.
"اینو ببین نوشته چگونه از همسرباردارتان مراقبت کنید، این یکی هم....اینا نوشته من و کودک من، این یکی چیه؟ اها اینم نوشته خانواده گل های قربت بجز کاکتوس های خفـ-... حالا اینم زیاد مهم نیست ولی اون دوتای اولی بنظرم خیلی مهمن..!"
"صبرکن صبرکن چانیول!"
بکهیون مجله ها رو سره جای اولش برگردوند، دستش رو روی دست گرم نامزدش گذاشت‌ و لبخندی به چهره دلواپسش زد.
"ما هنوز به این مجله ها احتیاجی نداریم یول... میدونم خیلی نگران هردومونی، ولی به حال فرصت میتونیم چندتا کتاب راجبشون بخریم!"

آلفا انگشتاش رو لای انگشت های ظریف امگا قفل کرد و بوسه‌ای روی موهاش زد که بلافاصله گونه های نامزدش رنگ گرفت و ضربه نچندان محکمی به چانیول زد.
"یااا...پارک چانیول اصلا میدونی کجاییم؟!"
پسربزرگتر نگاهی به دور و اطراف انداخت و به نامزدش نزدیکتر شد.
"چرا؟ کسی که حواسش به ما نیست"
"به هر حال اینجا یه مکان عمومیه!"
پسر بزرگتر سمت نامزدش برگشت و از قصد به لب های خوشرنگش خیره شد.
"یعنی میگی نمیتونم تو یه مکان عمومی، به معشوقه‌ام ابراز احساسات کنم؟"
و ضربه دیگه‌ای برای بار دوم از طرف امگاش نصیبش شد. البته که سعی کرد تا خنده‌اش رو پنهون کنه چون از سر به سر گذاشتن نامزدش زیادی خوشش میومد.
(بیون بکهیون خیلی کیوته...)
همونطور که مشغول کلکل کردن بودن، با شنیدن صدای خوش برخورد منشی، نگاه هردو به اون خانوم جلب شد.
"نوبت شماست، بفرمایید داخل، خانوم دکتر منتظرتون هستن!"

دکتر با دیدن اون دو لبخندی زد و از جا بلند شد.
"اوه جناب بیون خیلی خوشحالم که میبینم با آلفاتون تشریف آوردید"
"اوه منم از دیدن دوباره‌تون خوشحالم"
آلفا با خوشرویی به دکتر دست داد و خودش رو معرفی کرد.
"پارک چانیول هستم از آشناییتون خوشبختم!"
"اوه همچنین و چه خوب که از سقط جنیـ-..."
بکهیون تند تند شروع کرد به ابرو بالا انداختن و به نامزدش اشاره کرد؛ که دکتر حرفش نصفه قطع شد و با گرفتن موضوع، پس از چند ثانیه حرفش رو اصلاح کرد.
"اه...و چه خوب که به سقط جنین حتی کوچکترین فکری هم نکردید.."
با این حرف امگا لبخند تشکرآمیزی تحویل اون زن داد و بعد دستشو دور بازوی نامزدش حلقه کرد و با لبخند کیوتی سمت آلفاش برگشت.
(آفرین بیون بکهیون...از یه فاجعه جلوگیری کردی)

"برای معاینه اومدید درست میگم؟"
بکهیون سری به معنای موافقت تکون داد که دکتر به اتاقک سمت چپ اشاره کرد.
"بفرمایید از این طرف!"
با دیدن تخت و مانیتور گوشه اتاق کمی مضطرب، که بلافاصله پسربزرگتر از کمرش گرفت و اونو به خودش نزدیکتر کرد.
قطعا یه آلفا به راحتی میتونست متوجه نگرانی های امگاش بشه.
"لطفا روی تخت بخوابید و پیرهنتون رو بدید بالا"
با کمک چانیول روی تخت دراز کشید و از سردی ژلی که روی شکمش مالیده شد، فشار کوچیکی به دست نامزدش وارد کرد.
(این...خیلی خجالت آوره...خدا لعنتتون کنه!)

Who Is Byun Baekhyun?Where stories live. Discover now