Ch36

411 115 42
                                    

(دقیقا داری اینجا چه غلطی میکنی چوی سوبین؟)
هوف کلافه‌ای کشید و برای بار هزارم از زدن زنگ درب عمارت بیون خودداری کرد.
(اه خدای من...)
نیم نگاهی به پلاستیک دارو های توی دستش انداخت و دسته های پلاستیک رو توی دستش فشرد.
میتونست سنگینی نگاه باغبون های توی حیاط رو حس کنه؛ منطقی هم بود، لابد تعجب کرده بودن که اون بتا چرا یکساعته پشت در این پا و اون پا میکنه.
(تا اینجا که اومدم...پس دیگه راه برگشتی نیست!)
نفس عمیقی کشید و بالاخره بعداز کلی کلنجار رفتن زنگ در رو فشار داد.

جه ها همونطور که به صفحه تلوزیون خیره بود و سریال موردعلاقش رو میدید، برای بار هزارم اشک هاش رو کنار زد و توی دستمال کاغذیش فین کرد.
"فقط بگو چطور تونستی سره اون امگای بدبخت همچین بلایی بیاریییی؟؟؟"
بتا مضطرب و دستپاچه جلو اومد.
"سلام رئیس بیون خیلی شرمنده که روز تعطیل مزاحمتون شدم خواستم بپرسم که یونجون-شی کجا هستن؟"
جه ها بین گریه‌هاش، نیم نگاه بی تفاوتی به سوبین انداخت و به راه پله پشتش اشاره کرد.
"چمیدونم تو اتاقشه لابد"
"خیلی ازتون ممنونم!"
بتا از روی تشکر تعظیمی کرد و سمت پله ها دویید.

سانگیول همونطور که با سینی قهوه و شیرینی از آشپزخونه بیرون میومد، نیم نگاه متعجبی به راه پله انداخت و سمت جه ها برگشت.
"کی بود؟ نتونستم ببینمش"
امگا نیم نگاه گریونی به همسرش انداخت و با دیدن اون صحنه از فیلم دوباره زد زیر گریه.
"...ها؟ نفهمیدم کی بود بابا"
آلفا متعجب به صفحه تلوزیون خیره شد و پشت پلک زد.
"حالا چرا داری باز گریه میکنی عزیزم؟"
جه ها همونطور که غرق در فیلم دیدنش بود، با این حرف از سانگیول، گازی به کوسن توی بغلش زد و شدت اشک هاش بیشتر شد.
"عرررررررررر!"

یونجون همونطور که بی حوصله روی تختش لم داده بود، مشغول چک کردن اینستاگرامش شد.
(چه حس پوچی دارم...)
پیج سوبین رو باز کرد و با ندیدن هیچ پستی تو پیجش، صورتش رو تو هم جمع کرد.
(چطوری هیچ پستی تو پیجت نیست؟)
"چرا باید ازت خوشم بیاد؟ چطوری میتونی انقدر بی بخار باشی چوی سوبین؟"
دستش رو زیر سرش زد و گوشیش رو کنار گذاشت.
"حق با اونه... ما اصلا به هم نمیخوریم!"
(باید بیخیال این قضیه بشم)

چند تقه‌ای به در خورد که نظر یونجون رو به خودش جلب کرد.
(کی میتونه باشه؟)
بی حال غلتی زد و پشت به در خوابید.
"بیا تو..."
صدای باز و بسته شدن در اومد اما حرکت پایی از طرف اون فرد به گوش یونجون نمیرسید.
(بوی هیچ فرمونی رو حس نمیکنم...پس از خدمتکاراست)
گوشیش رو روی میز گذاشت و پتو رو روی بدنش کشید.
"اگه برام بستنی شکلاتیمو آوردی میتونی بزاریش روی میز و بری..."
"مگه مریض نیستی؟ اونوقت میخوای بستنی بخوری؟"
با شنیدن صدای سوبین، از جا پرید و بیشتر زیر پتو فرو رفت.
"اه...چـ-چی...؟"
چندتا سرفه نمایشی زد و با شنیدن صدای پای بتا، دستپاچه تر از قبل شد.
(تو اینجا چه غلطی میکنی...؟)

Who Is Byun Baekhyun?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora