Ch35

418 113 26
                                    

با پلاستیکه خوراکی هایی که نامزدش لیست کرده بود، داخل ماشین نشست و اونارو تحویل امگا داد.
"یکم دیر کردی..."
همونطور که کمربند ایمنیش رو میبست نیم نگاهی به نامزد غرغروش انداخت و خندید.
"من که گفتم بیا دوتایی بریم!...کمربندتو بستی؟ میخوام راه بیوفتم"
بکهیون همونطور که سرش تو پلاستیک خریدا بود آروم سر تکون داد
"اینا یکم زیادتر از لیستی که دادم نیست؟ مگه چندساعت تو راهیم؟"
چانیول به مانیتور روی ماشین اشاره کرد.
"حدودا دوساعت؛ اگه بخوای میتونی یکم بخوابی تا برسیم!"
"بزارید که درخواستتونو نپذیرم جناب پارک!"

"....هیون؟ بکهیون؟"
با شنیدن صدای نامزدش به آرومی چشماشو از هم باز کرد و صورت خندون چانیول رو که به ماشین تکیه زده بود رو دید.
"فکرکردم نمیخواستی بخوابی!"
گونه هاش از شدت خجالت زدگی گر گرفت و خواست حرفی بزنه که...صدای امواج دریا توجهش رو جلب کرد.
"د-دریا..."
بلافاصله در ماشین رو باز کرد و ازش پیاده شد.
"چانیولل اون دریاستتت!"
آلفا با مهربونی سمت نامزدش برگشت اما با جای خالیش مواجه شد که لبخند روی لباش محو شد.
"بکهیون؟"
"دررررریااااااااااا"
نظرش سمت امگاش جلب شد که با سرعت سمت ساحل میدویید.
"هیونننن-اه مواظب باش!"

با رسیدن به لب ساحل بلافاصله کتونی های گرون قیمتش رو همراه با جوراب در آورد و با حس ماسه های خیس زیر پاش، نگاه ذوق زده‌ای به اونا انداخت.
"میخوامم برم تو آببب"
"صبرکن ببینم ووروجک!"
با کشیده شدن دستش توسط چانیول سرجاش ایستاد که آلفا زانو زد و مشغول تا کردنه پاچه های شلوار امگاش شد.
"حالا میتونی بری!"
با اجازه‌ای که نامزدش صادر کرده بود، بالاخره وارد آب شد که سردی آب باعث شد تا بکهیون کمی به خودش بلرزه.
"چطوره؟ انگار شوکه شدی"
"فکرنمیکردم آبش سرد باشه...!"
چانیول با در آوردن کفش هاش، آروم به نامزدش ملحق شد.
"به هرحال وسطای بهاره هنوز آبش سرده، اگه سردت شد میتونیم بریم تو ویلا"
و بعد محض احتیاط از پشت نامزدش رو محکم بغل کرد.
"و اصلا فکرشو نکن که بخوای خودتو خیس کنی!"

بکهیون دستاشو رو دست های چانیول گذاشت و لب ورچید.
"پس چیکار کنم؟"
"اونجا...اون چراغا رو میبینی؟"
به نقطه‌ای که آلفا اشاره کرد بود خیره شد و تند تند سر تکون داد.
"اونجا فستیواله ساحلیه، میتونیم بریم کلی چیزای خوشمزه بخوریم و غروب آفتاب رو تماشا کنیم!"
بکهیون نگاه ذوق زده‌اش رو بین اون مکان و چانیول رد و بدل کرد.
"پس اگه میتونی منو بگیر آجوشییی!"
با پاشیده شدن آب تو صورتش توسط پسرکوچیکتر، بالاخره به خودش اومد و با برداشتن کفشاشون از لب ساحل، دنبالش دویید‌.
"صبرکننن ببینممم به کی گفتی آجوشییی؟؟؟"
در هرصورت بکهیون با اون وضعیتش زیاد نمیتونست تند بدوعه!

─────────

همونطور که متنظر بکهیون بود، گوشیش رو روشن کرد تا خبر ها رو چک کنه.
(وقتی برگردیم کلی کار ریخته سرم...)
"بابایی!"
متعجب تو جاش سیخ شد و شوکه سرش رو پایین برد.
"بابایی؟!"
با دیدن پسربچه یکساله‌ای که به پاش چسبیده بود، شوکه آب دهنش رو به سختی قورت داد.
"چـ..چی؟ اشتباه گرفتی بچه جون..."
اما این حرف باعث شد تا اون کوچولو بغض کنه.
"بابایییی...؟"

Who Is Byun Baekhyun?Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt