Ch22

538 119 85
                                    

نیم نگاهی به صندلی عقب ماشین انداخت و سمت چانیول برگشت
"اگه صندلی بچه داشتیم بهتر میشد"
"چرا؟"
به لئونیایی که دستشو گرفته بود لبخند زد و آروم روی موهاشو بوسید.
"امنیتش بیشتره!"
چانیول متعجب نگاهش رو از خیابون گرفت و به بکهیون خیره شد.
"یعنی الان داری میگی دست فرمونم مشکل داره؟"
"کی همچین چیزی گفتممم؟؟"
اما یهو، پسر کوچیکتر با یادآوری موضوعی، با دست آزادش چنگی به پالتوی نامزدش زد.
"اگه یه وقت لئونیا لج برایانو بگیره چیکار کنیم؟"
چانیول با تردید نیم نگاهی به بکهیون انداخت و با سر مخالفت کرد.
"نه...فکرنکنم..."
بکهیون نگاهش رو از چانیول گرفت و مشغول بازی کردن با انگشت های کوچولوی لئونیا شد.
"به هرحال اگه لج برایانو گرفت خودت آرومش کن!"
"چرا همه کارای سختش رو باید من بکنم؟"
با شنیدن صدای متعجب نامزدش، نگاه بی تفاوتش رو به چانیول داد.
"چون این بچه‌ی رفیق توعه!"
آلفا ناخواسته صداشو کمی بالا برد
"خب توام نامزدمی! پس میشه بچه‌ی رفیق نامزدت"
و بکهیونی که صداشو بالا تر برد.
"خب چه ربطی دار-"
"اههههههه"
هردو با شنیدن دادی که لئونیا زد ساکت شدن و نگاهشونو به دختر کوچولو دادن.
"گمونم خوشش نمیاد بحث کنیم!"
بکهیون سری بعنوان موافقت تکون داد و سکوت کرد.

─────────

از اتاق پرو بیرون اومد و رو به روی نامزدش ژست گرفت.
"این چطوره؟"
چانیول همونطور که روی مبل نشسته بود، لئونیا رو تو بغلش جا به جا کرد و پا رو پا انداخت.
"یه چرخ بزن"
بکهیون از پشت عینک آفتابیش که مارکش ازش آویزون بود چشم غره‌ای به نامزدش زد و برگشت.
"خب؟"
"حس نمیکنی یکم گشاد میشه براش؟"
بکهیون با شنیدن حرف چانیول بلافاصله برگشت، عینک آفتابیش رو بالا زد و با چشمای متعجبش به آلفا خیره شد.
"چییی؟؟؟ فکرکردی یونجون از من لاغر تره؟"
"خب نه ولی...اه ...خب هرجور خودت صلاح میدونی!"
بکهیون پوزخند تمسخر آمیزی به چانیول زد و وارد اتاق رختکن شد تا لباس هاشو عوض کنه.
"اوه رئیس پارک؛ نامزدتون لباس ها رو پرو کردن؟"
چانیول برگشت و نگاهی به پرسنل خانوم انداخت.
"بله اگه میشه لطف کنید توی باکس های مخصوص دسته بندیش کنید!"
لئونیا با خستگی پیچ و تابی به بدنش داد و زیر گریه زد.
"اه نیا چی شده عزیزم؟"
از جا بلند شد و شروع به تکون دادن دختر کوچولو کرد، اما بی فایده بود.
"نچ نچ نچ نیا؟ هیش.. گریه نکن کوچولو!"
بکهیون از اتاق بیرون اومد و سمت اونا قدم برداشت. حالا دیگه لباس های خودش تنش بود.
"اوه چیشده؟ برای چی داره گریه میکنه؟"
"نمیدونم...فکرکنم خسته شده!"
بکهیون بچه رو از چانیول گرفت و صورت خیس از اشکشو پاک کرد.
"چیشده خوشگل من؟"
لئونیا با دیدن لبخند و شنیدن صدای مهربون بکهیون، دست از گریه کردن برداشت و متقابلا لبخند زد.
"هییی!"
"جانمم؟"
دست کوچولوی لئونیا رو گرفت و با ذوق سمت چانیول برگشت.
"ببین چان میخواست یکی باهاش حرف بزنه!"
الفا خم شد و بوسه‌ای به پشت دست نیا زد‌.
"آره کوچولو؟ میخواستی حرف بزنی؟"
با شنیدن جیغ ذوق زده لئونیا با صدای بلندی خندیدن و همراه با اون کوچولو ذوق کردن
"واقعا دخترکوچولوی نازی دارید خیلی شبیه به جناب بیون هستن، اوه بفرمایید برای صورت حساب. از این طرف لطفا!"
هردو نگاه متعجبی به هم انداختن و دستپاچه مسیر نگاهشون رو عوض کردن.
(انقدر کوره که نمیبینه نژادمون فرق میکنه؟)
همونطور که از پله ها پایین میومد نگاهش به شیرینی فروشی اونطرف خیابون خورد و بعدش به لئونیایی تو بغلش داشت انگشت کوچولوش رو میمکید خیره شد.
(یعنی برم شیرینی و خرت و پرت بخرم؟)
"چانیول..."
پسر بزرگتر ابرویی بالا انداخت و سمت نامزدش برگشت.
"جانم؟"
"میگم..خیلی طول میکشه تا اینارو حساب کنی؟"
چانیول نیم نگاهش به باکس های خرید انداخت و سری تکون داد.
"گمونم ده دقیقه‌ای طول بکشه"
"پس...میشه نیا رو یکم نگهداری؟"
لئونیا رو تحویل نامزدش داد و سمت در ورودی حرکت کرد.
"دارم میرم شیرینی فروشی اون طرف خیابون!"
"باشه مراقب خودت باش..."
─────────

Who Is Byun Baekhyun?Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang