Ch26

506 121 59
                                    

"عزیزم یهو صبحونتو ول کردی کجا رفتی؟ اصلا لباس گرم پوشیدی؟"
بکهیون با عجله تو راهروی اداره پلیس قدم برداشت و جواب فرد پشت تلفن رو داد.
"متاسفم بابا جه ها...نگرانم نباش باشه؟ کارآگاه کیم بهم زنگ زد و گفتش که بیام اینجا..."
"اومدی خونه برام تعریف کن چیشد خب؟ مراقب خودت باش عسلم"
بکهیون با دیدن کارآگاه کیم سرعتش رو کم کرد.
"بابا من بعدا بهت زنگ میزنم باشه؟ فعلا!"
گوشیش رو قطع کرد و با عجله سمت آلفا قدم برداشت.
"اوه کارآگاه کیم...دیر که نکردم؟"
آلفا لبخند مهربون و همیشگیش رو تحویل امگا داد و با دست به انتهای راهرو اشاره کرد.
"درست به موقع اومدید جناب بیون...از این طرف لطفا"
بکهیون با تردید سری تکون داد و با کارآگاه کیم هم قدم شد.
"واقعا مجرم پرونده به جرمش اعتراف کرده؟"
"بله...مجرم درخواست کرد که موقع بازجویی، شما در اتاقک شیشه‌ای حضور داشته باشید!"
با باز شدن در، بکهیون وارد اتاقک شد و افسر دو با دیدنش از جا بلند شد و به گرمی ازش استقبال کرد.
"اوه سلام افسر"
"اه سلام...بفرمایید روی این صندلی بشینید جناب بیون!"
بکهیون با اضطرابی که سر تا سر وجودش رو پر کرده بود روی صندلی نشست و از شیشه به اتاقک خالی بازجویی خیره شد.
"استرس دارید؟"
"یکم..."
افسر دو از جا بلند شد تا لیوان آب رو به دست امگا برسونه.
"بیاید یکم آب بخورید"
در اتاق بازجویی باز شد و اول کارآگاه کیم و بعد پشت سرش...؟
بکهیون با دیدن نفر دومی که وارد اتاق شد، شوکه لیوان آب رو ول کرد و ناباورانه به اون فرد زل زد.
"یـ..یونجون...؟"
یونجون با لباس های گرون قیمتش، روی صندلی سرد و آهنی جا خوش کرد؛ سرش رو برگردوند و با دیدن شیشه تمام مشکی‌، لبخند شرمنده‌ای زد.
درسته که چیزی نمیدید اما میدونست که بکهیون از اون طرف شیشه داره بهش نگاه میکنه.
(متاسفم هیونگ...)
کارآگاه کیم لپ‌تاپش رو از هم باز کرد و نگاه جدیش رو به یونجون داد.
"خب؟ میشنوم جناب چوی!"
بکهیون، ترسیده و عصبی از جا بلند شد و با مشت به اون شیشه ضخیم کوبید.
"یونجون-اههه...نههه... دست نگه دارید! اینکارو نکنیییید...افسر دو بهش بگو نیازی به بازجویی نیست!"
با عجله سمت در دویید اما افسر مانعش شد.
"متاسفم جناب بیون اما حق دخالت در بازجویی و... رو ندارید! لطفا آرامشتون رو حفظ کنید و تا پایان بازجویی روی صندلیتون بشینید."
بی توجه به مکانی که توش قرار داشت، با عصبانیت صداش رو بالا برد.
"چطور میتونم آرامشم رو حفظ کنـ-..."
با شنیدن صدای یونجون، حرفش نصفه موند و نگاه نگرانش رو به برادر کوچیکترش داد.
"همه چیز برمیگرده به چند روز قبل از اون مهمونی..."
(چرا تو....؟)
─────────
Flash back:

نگاه سردی به اون امگای خارجی انداخت و پشت میز نشست. بدون اینکه نگاهی به منو بندازه رو به گارسون کرد.
"یه کاپوچینو لطفا!"
"بله قربان"
گارسون منو رو گرفت و با تعظیم کوتاهی از کنارشون رد شد.
"خب؟ برای چی منو کشوندی اینجا؟"
رائول انگشت شستش رو به لبه‌ی داغ لیوانش کشید و نگاهش رو به یونجون داد.
"چوی یونجون... با وجود اینکه یه امگای مغلوبی، چهره وسوسه انگیزی داری... الکی نیست که میگن کارت حرف نداره؛ یجورایی بیش از حد خاص بنظر میای!"
پوزخندی تحویل رائول داد و پا رو پا انداخت.
"گفتی بیام اینجا که ازم تعریف و تمجید کنی؟"
"میخوام ببینم در حد انتظارم هستی یا نه... که صدرصد هستی، به هر حال صحبت از برادر کوچکتره بکهیونه!"
با قرار گرفتن سفارشش روی میز تشکر کوتاهی از گارسون کرد.
"برو سره اصل مطلب!"
"میدونی که تدارکات جشن عمارت پارک به عهده منه..."
یونجون نگاه منتظرش رو به رائول داد تا ادامه حرفش رو بزنه.
"میخوام بکهیون رو از تراس طبقه دوم شوت کنی پایین!"
و بعد سوتی زد و با انگشتش حرکت سقوط کردن در آورد.
"من همه امکانات رو برات فراهم میکـ-"
"زبون به دهن بگیر به ببینم!"
با حرف یونجون حرفش نصفه موند و سکوت کرد.
"چه دلیلی برای انجام همچین کار احمقانه‌ای داری رائول جونز؟"
امگای بلوند کمی از قهوه‌اش نوشید و به صندلی پشتش تکیه زد.
"رمز خزانه آلکس! اونو میخوام... چیزیه که بکهیون میدونه اما به من نمیگه چون نمیخواد درگیرش بشم!"
یونجون پوزخندی زد و ماگ کاپوچینو رو تو دست هاش گرفت.
"چه دوست خوبی... فکرمیکردم صمیمی تر از این حرفا باشید!"
"یونجون! چیزایی که توی اون خزانست میراث مادریمه که الکس اونها رو بالا کشیده. به هیچ وجه نمیتونم ازش بگذرم! بکهیون اون رمز رو میدونه چون الکس با اون رمز بهش وعده داده بود..."
یونجون کمی از کاپوچینوش خورد و به چشم های آبی رنگ رائول زل زد.
"اصلا چرا من؟ گیرم پرتش کردم پایین...بعدش چی؟"
"اولا کمتر کسی به تو مضنون میشه و دوما چیزی از هیپنوتیزم میدونی؟"
"اوه بس کن..."
رائول لیوان خالیش رو به میز کوبید و مصمم تر از قبل حرف زد‌‌.
"دکتر لی چانگجین؛ اون انجامش میده. من به رمزم میرسم و تو... به چیزی که میخوای. خوبه نه؟ ببین چی ازش میخوای... رمز حساب هاش؟ انتقام؟ هرچی!"
"تو یه دیوونه حرومزاده‌ای!!!"
یونجون با عصبانیت از جا بلند شد که رائول دستپاچه چنگی به آستین کتش زد.
"مگه تو از بکهیون متنفر نیستییی؟ نمیخوای پرتش کنی؟ حرصتو خالی کنی؟ یا گذشته مزخرفشو پاک کنی تا برات یه برادر عادی باشه؟"
امگای کوچیکتر با عصبانیت دست رائول رو از کتش جدا کرد و تو صورتش غرید.
"من ریدم تو اون رفاقتتون!"
سمت در خروجی کافه حرکت کرد و صدای بلند رائول به گوشش رسید‌ که ایستاد.
"یادت که نرفته... من رفیق بیون بکهیونم پس کم از تو اطلاعات ندارم! اه یونجون چوی بیا اینطوری فکر کنیم که این بازی دو سر برده هوم؟ به پیشنهادم فکر کن... نگران پلیسا هم نباش، پلیس کره دست و پا چلفتی تر از این حرفاست!"
بدون اینکه به عقب برگرده به راهش ادامه داد و از در کافه بیرون زد.
─────────

Who Is Byun Baekhyun?Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt