Ch21

513 118 81
                                    

از اتاق بیرون اومد و در رو بست، بالاخره کت و شلوار گرم و سنگینش رو با ربدوشامبر صورتی رنگش عوض کرده بود. اما...
(چانیول کجاست؟)
نگاهی به دور و اطرافش انداخت اما چانیول نبود.
(بهم گفت بیام بعد خودش کجاست؟)
"چانیول؟"
اینبار سعی کرد بلندتر اسمش رو صدا بزنه
"پارک چانیولللل؟؟؟"
"بکهیون بیا بالااا"
با شنیدن صدای نامزدش هوفی کشید، نظرش سمت پله ها جلب شد و از پله ها آروم بالا رفت.
(حداقل خوبه معماری اینجا متفاوته)
با دیدن چانیولی که با لبخند به چهارچوب در تکیه داده بود، سمتش قدم برداشت.
"چی تو سرته جناب پارک؟"
آلفا دست بکهیون رو گرفت و اونو سمت خودش کشید.
"به جشن دو نفره‌مون خوش اومدی ارباب بیون!"
دستش رو بالا آورد و پشت دست امگا رو بوسید که گونه های بکهیون بی اختیار گر گرفتن. هردو باهم به داخل اتاقی که پشت چانیول بود کشیده شدن و در بسته شد.
"اینجا کجاست؟"
نگاهی به دور و اطراف انداخت؛ اتاق تاریکی که شعله‌ی کوچیک شمع ها و نور مهتابی که از پنجره های تمام شیشه به داخل میتابید، اونو روشن میکرد. میز آرایشی که لوازم های مراقبت پوستی روش چیده شده بود و ست شزلون سفیدی که کنار در خودنمایی میکرد. در آخر؛ جکوزی بزرگی که ویوی فوق العاده‌ای داشت.
متعجب سمت چانیول برگشت که الفا شروع به خندیدن کرد
"چرا انقدر تعجب کردی؟"
بکهیون با یادآوری حرف های یونجون، بلافاصله از شدت خجالت، با دستش چشماش رو کاور کرد و از چانیول فاصله گرفت.
"صبرکن!"
چانیول متعجب ابرویی بالا انداخت و خواست سمتش قدم برداره که با مخالفت شدید بکهیون مواجه شد.
"هییی...گفتم جلو نیااا"
"باشه باشه...اما چیشد یهو؟ تو خوبی؟"
از لای انگشت هاش شروع به انالیز کردن چانیول کرد؛ موهای مشکی رنگ نم دار خیس و حوله تن پوش سرمه‌ای رنگی که تنش بود. با دستپاچگی به نامزدش پشت کرد و چند تا سیلی آروم به صورتش زد تا از گر گرفتن گونه هاش جلوگیری کنه.
(یعنی میخواد باهام کارای خاکبرسری کنه؟ همیشه بخاطر هیتم سکس میکردیم یا مست بودم ولی اینبار... چرا یهو انقدر استرس گرفتم؟)
"بکهیون؟ چیزی شده؟"
چندتا مشت آروم به قلبش زد و با تردید سمت نامزدش برگشت.
"اوهه.. آره...یـ..یعنی نه چیزه..."
با فرو رفتن تو بغل چانیول، انقدر شوکه شد که ادامه حرفش رو یادش رفت.
"حس کردم بخاطر پرواز خیلی خسته‌ای...برای همین تصمیم گرفتم حداقل ساعت های آخرو تو واحد خودمون باشیم...اینجا هم ویوی به نسبت بهتری داره"
پسر بزرگتر کمی از نامزدش فاصله گرفت و بهش لبخند زد.
"خب نظرت چیه؟"
بکهیون لبخند مرموزی زد و خودش رو جلو کشید
"عاشقم شدییی؟؟؟"
چانیول بلافاصله نگاهش از نامزدش گرفت و با حس بالا رفتن ضربان قلبش خودش رو عقب کشید.
"یااا...پیش خودت چه فکری کردی؟"
بکهیون نگاه تحسین آمیزی به نامزدش انداخت و سرش رو بعنوان تایید تکون داد.
"آفرین همیشه همینطوری بمون!"
چانیول با هردو دستش محکم از کمر نامزدش گرفت و اونو به خودش چسبوند
"بیا ما دوتا هم باهم برقصیم!"
بکهیون دست هاشو روی شونه های پهن الفا گذاشت و متعجب بهش خیره شد.
"دیوونه شدی؟ اولا رقص بلد نیستم دوما بدون اهنگ میخوای برقصی؟"
"یااا...قرار گذاشته بودیم کارایی که دوست داریم رو برای هم انجام بدیم و به هم کمک کنیم؛ حالا اشکالش چیه نامزدمو به یه تانگو دعوت کنم؟"
بکهیون با دیدن غرغر های چانیول شروع به خندیدن کرد و دستاشو دور گردن نامزدش انداخت.
"خب من بلد نیستم"
"فقط پاهاتو بزار روی پاهام"
بکهیون روی پاهای نامزدش ایستاد که باعث شد فاصله‌ی بینشون کمتر بشه. چانیول آروم شروع به حرکت کردن کرد و پیشونیشونو به هم چسبوند.
"میبینی بیون؟ من و تو وقتی باهمیم اینطوری به هم نزدیکیم"
بکهیون با شنیدن حرف چانیول گونه هاش رنگ گرفت و نگاهش رو از نامزدش دزدید.
"پس بقیه قرار نیست جای ما رو بگیرن!"
(چرا یجوری حرف میزنه انگار داره اعتراف میکنه...)
"حالا که مجبوریم باهم باشیم چرا بهمون خوش‌نگذره؟"
نگاهش رو به چانیولی داد که خونسرد و آروم بود.
(میدونستم اهل عاشقی نیست، با خودت چه فکری کردی بکهیون؟)
"خب بنظر بد نمیاد!"
پسر کوچیکتر اشاره‌ای به شمع ها کرد و بهشون خیره شد.
"اینا رو خودت چیدی؟"
چانیول نیم نگاهی بهشون انداخت و سمت نامزدش برگشت.
"نه سپرده بودم به چندتا از مهماندار های هتل...ولی من روشنشون کردم!"
بکهیون با شنیدن جمله آخر چانیول شروع به خندیدن کرد که آلفا به آرومی کمر نامزدش رو به میز آرایش چسبوند.
"چیکار میکنی چانیول؟"
"میخواستم هدیه کریسمستو بهت بدم"
با باز شدن درب جعبه مخملی، متعجب به زنجیر ظریف سفیدی که با الماس مشکی رنگش میدرخشید خیره شد.
"این..."
چانیول گردنبند رو از توی جعبه بیرون کشید و باکس رو روی میز گذاشت.
"برگرد تا اینو بندازم گردنت"
بکهیون بلافاصله برگشت و از تو آینه به خودش و چانیولی که مشغول بستن گردنبندش بود خیره شد.
"خب اینم از این! بگو ببینم خوشت میاد ازش؟"
پسر بزرگتر از پشت نامزدش رو بغل کرد و از تو آینه متقابلا بهش زل زد.
"این...خیلی خوشگله...نمیدونم چطوری بگمش...!"
سمت آلفا برگشت، خودش رو روی نوک پاهاش بالا کشید و بدون هیچ تردیدی شروع به بوسیدن نامزدش کرد.

Who Is Byun Baekhyun?Where stories live. Discover now