Ch38

426 128 18
                                    

همین که خامه رو به دهنش رسوند بلافاصله زبون چانیول روی زبونش کشیده شد که بکهیون شوکه از جا پرید.
"اومم..."
اما با قرار گرفتن دست چانیول، پشت گردنش و عمیق تر شدن بوسه، چشم هاش رو بست و مشغول همراهی کردن نامزدش شد.
طعم شیرین خامه، بوسه رو شیرین تر میکرد و امگا بیشتر میخواست، اما آلفاش یکم عقب کشید و روی لب هاش زمزمه کرد.

"تو شیرین تر و خوشمزه تری هیون...!"
همین حرف برای بالا بردن ضربان قلب پسرکوچیکتر و گر گرفتن گونه هاش کافی بود.
"چانیول..."
"کیکو که نمیشه خالی خورد، مگه نه؟"
با حس پایین کشیده شدن شلوار خونگیش، چنگی به لباس اتو کشیده نامزدش زد.
"صـ-صبرکن...من کثیفم حموم نرفتم...!"

آلفا نگاه خاصی بهش انداخت و خودش رو سمت بکهیون کشید که باعث شد امگا خودشو عقب بکشه و روی میز بخوابه.
"بهت که گفتم نمیزارم فرار کنی!"
"اما...اوهه..!!"
چانیول لباس زیر سفید رنگش رو کنار زده بود و همونطور که انگشتش رو روی ورودیش میکشید اونو واردش کرد.
"هوفف.. تـ-تو...خیلی منحرفییی!"
آلفا بوسه‌ای به شکمش زد و انگشت اشاره‌اش رو جلوی دهنش گرفت.
"این حرفا جلوی پرتقال کوچولو زشته!"
حرکت انگشت های نامزدش باعث میشد تا حرف زدن یادش بره.
"اهه..اونـ-اونوقت این کار...زشت نیست؟"
"یعنی میگی میخوای پس بکشم؟"
فرمون های چانیول باعث میشد حس بهتری بگیره.
"نـ-نه..."

آلفا طوری امگاش رو با ولع و دلتنگی میبوسید که بهش حتی اجازه نفس کشیدنم نمیداد.
"چانـ-چانیول...اهه..صبرکن.."
با ورود عضو چانیول به داخلش، قوس عمیقی به کمرش داد.
"هممففف..."
گاز ریزی از گردن امگاش گرفت و اون تیکه رو مکید.
"آماده‌‌ای که حرکت کنم؟ هومم؟"
"چا-چانیول...صبرکنن..اهه..ما رو این میز غذا میخوریمم‌اههه..!"
با ضربه محکمی که داخلش کوبیده شد، چنگی به رو میزی گرون قیمت زد و صدای ناله‌ بلندش پیچید.
"خب واسه همینه که من دارم میخورمت هیون!"
"اهههه!"

.
.
.
.

از لای در نگاهی به بکهیونی انداخت که با حوله تن پوشش پشت بهش روی تخت نشسته و سرش پایین بود.
(خدای من...بهش سخت گرفتم؟)
کلافه دست آزادش رو به صورتش کشید، چند تقه‌ای به در زد و آروم وارد اتاق مشترکشون شد.
"بکهیون؟ برات آب پرتقال آوردم عزیزم!"
با نگرفتن جواب گازی از کنج لبش گرفت و این پا و اون پا کرد.
(ناراحت شد که رو میز اون کارو کردیم؟)

جلوتر رفت و آروم سمت نامزدش خم شد.
"هیون؟ عزیزم؟"
"اوه چانیول...!"
با دیدن لبخند درخشان امگاش، دلش گرم شد و سینی رو روی میز کنار تخت گذاشت.
"حواست کجا بود که صدامو نشنیدی؟"
لبخند بکهیون پر رنگ تر شد و دست الفاش رو گرفت و سمت خودش کشید.
"بیا بشین اینجا میخوام یچیزی نشونت بدم.."
کنارش نشست که بلافاصله امگا سر آلفاش رو روی پاش گذاشت.
"قراره بمیرم بکهیون؟"

با شنیدن حرف چانیول، زیر خنده زد و صورتشو به شکمش چسبوند.
"حالا حواستو جمع کن ببین چی حس میکنی جناب"
پسر بزرگتر، متعجب سکوت کرد و با حس حرکت چیزی کنار گونه‌اش، ابرو هاش رو بالا انداخت‌.
"این...چیه بکهیون..؟"
"بچمون داره میخوابونه دره گوشت که دیگه بابا بکهیونشو اذیت نکنی!"

Who Is Byun Baekhyun?Where stories live. Discover now