Ch33

402 125 61
                                    

"راستش پسر من هم کم سن و سال، و هم اینکه فکر نمیکنم علاقه‌ای به ازدواج داشته باشه، درست نمیگم یونجون؟"
امگا لبخند کیوتی به چهره باباش زد و بلافاصله دستش رو دور بازوی بتا حلقه کرد.
"من همین الانشم دوست پسر دارممم!"
و بعد صدای متعجب همگی بلند شد.
"چییی؟؟؟"

هر پنج نفر شوکه از چیزی که شنیده بودن به یونجون خیره شدن، اما اول از همه سوبین به خودش اومد و محکم بازوش رو از دست های امگا جدا کرد.
"تو دیوونه شدییی؟؟؟"
با دادی که زد، امگا یکی از چشماش رو بست و با صورتی که از صدای بلندش جمع شده بود یکمی کنار کشید.
"کر...شدم..."

سوبین سمت جمعیت برگشت و با دستپاچگی دستاشو تند تند تکون داد.
"نه نه نه نههه...باور نکنییید...اون دار-اومممتنمنن!"
یونجون همونطور که هردو دستشو محکم جلوی دهن سوبین گرفته بود، با لبخند مطمئنی سمت جمعیت برگشت.
"هه‌هه...اون یکم خجالت میکشه که ما انقدر زود این قضیه رو پابلیک کردیم...!"
و بعد سمت سوبین برگشت و حرفش رو کامل کرد.
"هاها...مگه نه عشقممم؟؟؟"
"اووممممنفففههههمممنحهعفع"
سوبین ما بین تقلا کردنش، نگاه تیز و آتیشی به امگا انداخت که باعث شد تا یونجون آب دهنش رو به سختی قورت بده.
بکهیون با دیدن این وضعیت چنگی به کت برادر کوچکترش زد تا اونو از منشی نامزدش جدا کنه.
"یـ..یونجون-اه...باشه باشه ما فهمیدیم که قضیه بینتون جدیه خب؟ ولی کسی که الان گفتی دوست‌پسرته رو داری خفش میکنیییی!"

بالاخره دهنش رو از دست یونجون نجات داد، اون امگا بیش از حد زور داشت. خواست نسبت به این موضوع مخالفت کنه که آقای کوان زودتر وارد عمل شد.
"اهممم...این ها دیگه بحث های پیش پا افتاده و قابل حل هستن!"
جه ها لباش رو جمع کرد و کمی از رولتی که آقای کوان با خودش آورده بود رو چشید.
"چطور اونوقت؟ شما فکر میکنید من از اون پدر هایی هستم که بچهامو قربانی سود و سهام شرکتم کنم؟"
مرد خنده کریحی تحویل امگا داد و کمی روی مبل جا به جا شد.
"گمونم شما اطلاع داشته باشید که رئیس جمهور، نوه کوچیکه‌ی دخترعموی منه..."
جه ها با شنیدن این حرف نیشخندی زد و نگاهی به رولت توی دستش انداخت. اما با له کردن اون رولت نرم و خامه‌ای توی دستش، اون نیشخند هم پاک شد.
"این آشغال..."

از جا بلند شد و با لبخند خاصی سمت آقای کوان قدم برداشت.
"پس شما دارید منو...به وسیله رئیس جمهور تهدید میکنید؟"
پسرای جوون نگاه ترسیده‌ای به جه ها انداختن و کمی تو خودشون جمع شدن.
این قطعا اعلان جنگ بود!
آقای کوان نیم نگاه متعجبی به پسرا انداخت و سمت امگا برگشت.
"هاها...نه جناب بیون اینطور نیست...فقط خواستم که اطلاع داشته باشیـ-!"
با دست خامه‌ای که محکم به شونه‌‌اش برخورد کرد، حرفش نصفه موند.
"اون رئیس جمهوری که ازش حرف میزنی...رفیق گرمابه گلستون منه فهمیدی؟"
"اه...جـ..جناب بیون...گوش کنید...!"
جه ها بی معطلی و با عصبانیت شیرینی ها رو روی مرد خالی کرد و با هر کلمه‌ای که میگفت جعبه خالی شرینی رو محکم به سر مرد میکوبید.
"دیگه...از این به بعد...اسم... پسرمو...رو زبونتون...نمیارید!" 

Who Is Byun Baekhyun?Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang