Special part

512 122 41
                                    

Flash back:

"باباییییی!"
صدای گریه های یونجون درد بیشتری داشت تا مشت و لگد هایی که به تن و بدنش کوبیده میشدن.
"خب‌...بسه!"
با دستوری که ارباب بیون داد، نوچه ها کنار کشیدن. یکی از اونها، چنگی به موهای سانگیول زد و سرش رو مقابل ارباب گرفت.
"اهه.. یونجون... ولش کنید اون فقط..اهه هشت سالشه!"
ارباب بیون لبخند کریهی تحویل صورت خونی سانگیول داد و نیم نگاهی به یونجونی که با گریه توی بغل یکی از زیردست هاش دست و پا میزد انداخت.
"چوی سانگیول... من که اینجا یتیم خونه باز نکردم! تو درک میکنی مگه نه؟"
آلفای جوون نگاه حرصیی به آلفای پیر رو به روش انداخت که بلافاصله مشت دیگه‌ای روی صورتش فرود اومد.
"هاه... یونجون-اه... بابایی حالش خوبه باشه؟ گریه نکن.. عزیزم..."
یونجون میدونست که حال باباش اصلا خوب نیست اما به آرومی سری تکون داد و در سکوت اشک ریخت.
"ارباب بیون... منظورتون از یتیم خونه چیه؟ ما یه خونواده‌ایم کجای این مسئله عجیبه؟"
پیرمرد با اعتماد بنفس پا رو پا انداخت و اشاره‌ای به وکیلش کرد.
"قیمتت چقدره سانگیول؟"
"....چی؟"
سانگیول متعجب به برگه طلاقی که روبه‌روش بود خیره شد.
"چقدر میگیری تا توافقنامه طلاق رو امضا کنی؟"
سانگیول با فکره از دست دادن جه ها شروع به لرزیدن کرد.
"قربان... من هیچوقت همچین چیزی رو امضا نمیکنم!"
با لگد محکمی که به پهلوش خورد روی زمین افتاد و از درد به سختی نفس کشید.
"به آینده جه ها فکر کن پسر! مگه تو عاشقش نیستی؟ دلت نمیخواد که خوب زندگی کنه؟"
"ما... ما همین الانشم زندگیمون... اهه خوبه ارباب بیون...!"
با اشاره آلفای پیر، یکی از نوچه ها پاش رو روی پشت دست سانگیول گذاشت و با بیرحمی دستش رو زیر پاش فشرد که داد آلفای جوون توی کل عمارت پیچید.
"فکرکردی من وقت اینو دارم که با تو یکی به دو کنمممم؟!"
"اهه.. قربان... التماستون میکنم..."
ارباب بیون بالاخره از جا بلند شد و رو به روی دامادش ایستاد.
"جه ها لیاقتش بیشتر از اینهاست که همسرش یه شیرینی فروش ساده باشه! حتما باید کور باشی تا نبینی چطور توی بیزینس موفقه... اونوقت فکر نمیکنی که این یه نوع کسر شان باشه که همسرش یه شیرینی فروش سادست؟"
با نوک کفشش به چونه سانگیول فشار آورد تا نگاهش رو بالا بیاره.
"با خودت فکر نکردی شاید یک درصد خجالت بکشه؟ که همسرش یه یتیم بی خوانوادست که همچین شغل مضحکی داره؟ نکنه مزه اسم و رسم این خانواده زیر زبونت شیرین نشسته!؟"
سانگیول با بغض، آب دهنش رو قورت داد چند باری برای پیرمرد سر خم کرد.
"قربان..من اگه به پول و منفعت شما چشم دوخته بودم که همچنان به کسب و کار ساده‌ام ادامه نمیدادم... خواهش میکنم بهم فرصت بدید، سعی میکنم همونی بشم که لیاقت جه ها رو داره... شما که خودتون اجازه ازدواج ما رو داده بودید.."
پیرمرد با عصبانیت صورت سانگیول رو بین کفشش و زمین فشار داد.
"چون اون موقع جه ها حامله بود و بحث آبروی من وسط بود!"
چنگی به موهای آلفای جوان زد و سرش رو سمت یونجونی گرفت که از ترس خودشو خیس کرده بود.
"میبینی؟ بین خودت و اون بچه یکی رو انتخاب کن! بنظرم ترجیح میدی اون با جه ها تو این عمارت مجلل، شاهانه زندگی کنه مگه نه؟"
و بالاخره بغض مرد ترکید و با دست زخمی و لرزونش خودکار رو به سختی روی کاغذی کشید که قطره‌های اشکش خیسش کرده بود.
اون حتی غرورش جلوی پسر هشت ساله‌اش خورد شده بود...
(متاسفم جه ها... متاسفم بکهیون... متاسفم یونجون...)
به کاغذی حالا امضاش روش بود خیره شد.
(جه ها‌...)
─────────

Who Is Byun Baekhyun?Où les histoires vivent. Découvrez maintenant