Ch07

537 141 16
                                    

"هی..بیدارشو.."
(این...این صدای خودمه...چخبر شده؟)
چشماشو از هم باز کرد و با حس خیسی بدنش بلافاصله نشست
(من کجام..)
از توی اب نگاهی به عکس خودش انداخت اما دوباره پلک زد...
(امکان نداره...)
عکس دوتا بکهیون توی آب بود!
"تو خوده منی!"
برگشت و متعجب به بکهیون رو به روش خیره شد
"چـ...چی؟ تو...چه اتفاقی داره میوفته!"
چند قدمی فاصله گرفت و لبخند کمرنگی زد
"بکهیون خوب زندگی کن...من و تو یک نفر هستیم...من اشتباهات گذشته بودم اما تو آینده خوبی باش"
"اما..."
"حافظت رو فقط بسپر به دست گذر زمان! حداقل قلبت مثل قلب من از کینه سیاه و سنگین نمیشه...این یه شانس دوباره‌ست بکهیون زندگی کن!"
"هیچی از حرفات نفهمم..."
"زمان زیادی ندارم تا مفصل حرف بزنم..."
"صبرکن...بکهیون...نه..."
به کمرنگتر شدن پسر رو به روش خیره شد
"نه صبرکن کن من کلی راجبت سوال دارم بکهیون!"
دستش رو بالا آورد تا پسره درحال محو شدن رو بگیره اما با دیدن دست خودش وحشت کرد...اون هم داشت محو میشد...
"صبرکن بکهیونننن!!!"
─────────
با ترس عجیبی چشم باز کرد و به سقف خیره شد
قلبش بیش از حد تند میزد.
(اینجا...کجاست...؟ من اینجا چیکار میکنم...؟)
نگاهش رو به دور و بر اتاق داد
(آها..اینجا دفتر منه...یهو خوابم برد)
سرشو بالا آورد و با دیدن چهره چانیول تو دو اینچی صورتش، ضربان قلبش بالاتر رفت.
حتی نمیتونست از اجزای صورتش چشم برداره
"وقتی خوابی...بی آزار بنظر میای..."
با حس تکون خوردن پلک های چانیول، دستپاچه شد و سعی کرد تو حالت قبلی خودش بخوابه اما سرش محکم به فک نامزدش برخورد کرد.
"اههخخخخ..."
چانیول نگاه تیزی به چشمای بسته بکهیون انداخت
(کوچولوی عوضی...)
"من که میدونم بیداری جناب بیون"
پوزخندی زد و انگشت های کشیدش رو روی کمر بکهیون کشید، سمتش متمایل شد و زیر گوشش زمزمه کرد
"اینطور نیست؟"
پسر کوچیکتر با حس مور مور شدنش از جا پرید و عصبی چنگ محکمی به کروات چانیول زد
"گفته بودم دم گوش من حرف نزنی!...دستتم از رو کمرم بکش کنار!"
پوزخندی به بکهیون زد و فاصله صورتاشونو کمتر کرد
"میبینم که بیداری پرنسس بیون"
باز شدن دهن بکهیون مساوی شد با محکم باز شدن در و برخوردش به دیوار
"بکهیونیییی مننننننن....اوه..."
جه ها با دیدن پسرا متعجب دستشو رو دهنش گذاشت
هردو سرشونو سمت در برگردوندن و با دیدن فرد سوم بلافاصله از هم فاصله گرفتن

چانیول سریع از جا بلند شد و تعظیم کرد
"خیلی خوش اومدید قربان...مطلع از بازگشتتون نبودم وگرنه به استقبالتون میومدم"
بکهیون با چشمای درشت شده از تعجب به چانیول و لبخندش خیره شد
(صبرکن ببینم...پارک چانیول لبخند زد؟ اصلا این پسره کیه که چانیول داره کاسه لیسی‌شو میکنه؟)
جه ها با لبخند ذوق زده‌ای چند ضربه اروم به کمر چانیول زد
"بنظر میاد باید قبل اومدن به اتاق پسرم اطلاع میدادم..به هرحال کسی چه میدونه؟ شاید..دوتا جوون گرم شیطنت باشن...اینطور نیست؟"
چانیول لبخند آرومی زد
"شاید بهتر باشه که تنهاتون بزارم!"
بکهیون با دیدن چانیولی که سمتش قدم برمیداشت متعجب تر شد
(مگه در خروج از اونور نیست؟)
با حس لبای گرم چانیول روی پوست صورتش..‌ بلافاصله خشکش زد.
"میبینمت عزیزم"
(هـ...ها؟)

Who Is Byun Baekhyun?Kde žijí příběhy. Začni objevovat