Ch16

531 115 67
                                    

چانیول همونطور که وسط لابی شرکت سرپا بود، آخرین برگه رو با حوصله امضا کرد و سرش رو بالا آورد. با دیدن منشی ها و کارمند هایی که با لبخند بهش خیره بودن، متعجب ابرویی بابا انداخت.
"اه..مشکلی پیش اومده؟"
خانوم یون با علجه پرونده رو از دست چانیول گرفت و با خوشحالی تعظیم کرد.
"نه قربان فقط... امروز از همیشه جذاب تر بنظر میرسید!"
"درسته انگار دیشب رئیس پارک خوب خوابیدن!"
"رئیس پارک خیلی خوشتیپن..."
"اه که اینطور...ممنون!"
لبخندی به کارمنداش زد و به دور شدنشون خیره شد.
"اهم..ولی بنظرم امروز واقعا دارید میدرخشید!"
با شنیدن حرف سوبین متعجب به منشیش خیره شد.
"چی؟ جدی؟"
سوبین کمی عینک روی بینیش رو بالا کشید و با سر موافقت کرد.
چانیول برای آخرین بار گوشیش رو چک کرد و اونو توی جیب کتش گذاشت.
"منتظر تماس یا پیام از کسی هستین؟"
چانیول سرشو به معنای مخافت تکون داد و سمت کافه‌ی شرکت راه افتاد
"نه؟ برای چی باید منتظر باشم؟"
سوبین به خودش اومد و دنبال رئیسش دویید تا بهش برسه
"آخه همیشه انقدر گوشیتونو چک نمیکنیـ-"
با دستی که جلوش ظاهر شد فهمید که باید ساکت باشه. چانیول با دیدن صفحه گوشیش لبخند محوی زد و بعدشم بلافاصله تماس گرفت.
سوبین هوفی کشید و سمت پیشخوان کافه رفت تا سفارش هایی که از قبل داده بود رو دریافت کنه.
(معلوم بود منتظر پیام و تماس نیستی.)
"اوه خیلی خوش اومدید منشی چوی!"
سوبین لبخندی زد و متقابلا به دخترک باریستا احترام گذاشت.
"ممنون!"
"بفرمایید...اینم یه اسپرسو و کاپوچینو همراه با وانیل"
منشی با خوشرویی کارت vip رو برای تصویه حساب به باریستا داد.
"شما خیلی مورد اعتماد بنظر میاید همیشه هم خیلی تو کار هاتون خوبید منشی چوی!"
سوبین لبخند پررنگ تری تحویل باریستا داد دستی به کتش کشید.
"اوه راستی!"
متعجب به دختری که مشغول گشتن پشت میزش بود خیره شد.
"چیزی شده؟"
"اه...چند دقیقه پیش منشی چوی یونجون اومدن اینجا اما حالشون خوب بنظر نمیرسید سفارش دادن و تصویه حساب کردن ولی هم سفارششون و هم کیف پولشونو جا گذاشتن و رفتن...اه من شیفتم اینجا یکساعت دیگه تموم میشه میخواستم بپرسم میشه اینو...بهشون...تحویل‌‌..بدید؟"
دخترک با فهمیدن اینکه پرحرفی کرده چند باری با خجالت به آرومی با انگشت هاش پشت لبش کوبید.
"هومم...باشه!"
─────────

"اوه بکهیون تو اینجایی؟"
رائول با خوشرویی نزدیکش شد و دستاش رو تو دستاش گرفت. هیچ تفاوتی با آدمی که توی مهمونی بود نداشت، بنظر همیشه خوشرو بود.
متقابلا لبخندی زد و فشار آرومی به دست های امگای رو به روش وارد کرد. البته که سعی داشت نگاهش به اون مارک های تر و تازه‌ای که رو گردن رائول بود نخوره.
"خوشحالم که دوباره میبینمت رائول!"
"وای.. تاحالا ندیده بودم موهاتو رنگ کنی...از قبل خیلی جذاب تر شدی"
برخلاف میلش؛ با مهربونی خندید.
"اینطور فکر میکنی؟"
"حتما!"
"جناب جونز لباسی که درخواستش رو کردید، طبقه سوم موجوده؛ بفرمایید!"
رائول به پرسنلی که منتظر ایستاده بود نیم نگاهی انداخت
"اوه که اینطور... آلکس عزیزم-"
بدون اینکه حرفش کامل بشه؛ آلفا پیشی گرفت و حرفش رو قطع کرد.
"تو برو منم چند دقیقه دیگه میام!"
"اوه باشه... پس میبینمت بکهیون!"
بکهیون سری تکون داد و لبخند محوی زد. رائول سمت آسانسور رفت و برای آخرین بار به آلفاش و امگایی که کنار هم ایستاده بودن خیره شد و در آخر...لبخند زد؛ و وارد آسانسور شد.

Who Is Byun Baekhyun?Where stories live. Discover now